بود و لشكر و دستگاه بسيار داشت و گردنى
عظيم بود تاختن برد و راه الفتگين بگرفت تا بدرگاه نتواند شد و با او كارزار كند.
الفتگين خبر يافت و راه بگردانيد و بر راه شيرورزه[1] 89 برفت تا بلب جيحون و بآموى مقام كرد. و ابو
منصور عبد الرزاق بازگشت و ملطّفهاى فرستاد پيش پسر[2]
بايقرا و آن جماعت كه «الفتگين آمد تا كار شما تباه كند.» و ايشان هم زفان شدند و
پادشاه را چنان نمودند كه «الفتگين در تو عاصى است و هرگز بدرگاه نيامده است با
چندان كرت كه او را بخواندى.
و اكنون بخلاف تو ناگاه بلب جيحون آمده است و مىخواهد كه بگذرد
بىآنكه او را خواندهايد.» پادشاه بك[3]
ارسلان حميدى را و حسن ملك را با لشكرى برابر جيحون فرستاد و كشتيها همه از آن سو
بردند تا نتواند گذشت.
24- چون الفتگين ديد كه گذر نمىدهند[4]
خدمتى بنوشت و سبب آمدن خويش ياد كرد و نمود كه «بيشتر خاص تو و اهل درگاه و ديوان
مذهب قرامطه گرفتهاند[5] و كه و مه
در اين مذهب آمدهاند و در تدبير آناند كه خروج كنند و در همه مملكت دو مرد
مسلمان و نيكخواه تو بودند، بقول ايشان نيز هر دو را]531 b[ محبوس كردى. من آمده بودم تا تدبير ايشان بر
دست گيرم.
چون سخن من بنده نمىشنوى و سخن قرمطيان مىشنوى فردا كيفر برى. من
بنده ملك را بياگاهانيدم و اينك سوى بلخ رفتم.» و يكى همچنين بقاضى بخارا و علما
نبشت كه «قرمطيان زور گرفتند و خروج مىكنند و پادشاه غافل است. من نبشتم بدو و
شما شرط نصيحت بجاى آريد تا دين و ملك بر جاى بماند.» و خود بجانب بلخ رفت و
نبشتهها برسيد. قاضى ابو احمد و ايمّه بخارا از اين حال خبر داشتند، وقت را چيزى
نمىيارستند گفت از اين معنى كه اغلب اين طايفه