نام کتاب : داستانهاى سياست نویسنده : آل احمد، جلال جلد : 1 صفحه : 95
«ديدى چه تفنگ قشنگى بود؟!»
وقتى اين حرف را زده بود، هنوز از زير گوش آن كه تفنگ به دوش داشت،
دور نشده بودند و آن نظامى كه خود تفنگ داشتن وادارش مىكرد خيلى بدگمان باشد،
ناچار به اين حرف او با بدگمانى نگريسته بود و او وقتى با رفيقش دور شده بود،
مدّتى پاشنه پاى آنها را با كنجكاوى و انزجار نگريسته بود. رفيقش بعد، وقتى كه
خواستند پايين لالهزار از هم جدا شوند، اين را برايش گفت. گفت كه نظامى چه طور
آنها را با بدگمانى نگاه كرده بوده ...
مثل اين كه كسى به او سلام كرد و از پهلويش گذشت. زيرهچى دستپاچه
شد و به عقب برگشت. نفهميد كى بود سلام كرده بود. شايد به او نبود. شايد هم كسى به
او سلام كرده بود و گذشته بود. با خود گفت:
«اين كه خيلى بد شد!»
عادت داشت به سلام پيشدستى كند. ولى حالا چه كند؟ كار از كار گذشته
بود.
شايد هم كسى به او سلام نكرده بود. در اين فكر بود كه يك نظامى و يك
پاسبان، با هم از پهلويش گذشتند و او تا خواست متوجّه آنها شود، باز موج جمعيّت
او را با خود برد و آن دو را در يك دامنه خود پوشاند. پياده روى پايين ناصر خسرو
هنوز خيلى شلوغ بود. و او خيلى سعى كرد تا دنباله بريده شده افكارش را به دست
آورد.
زيرهچى فقط همان يكبار كه اين كلمه از دهانش در رفته بود و رفيقش
به حرف او خنديده بود، دريافته بود كه نسبت به تفنگ، چيزى از ترس و وحشت و هراس در
دل خود ندارد. ولى همين را هم حتم نداشتم و مىخواست سرانجام تصميم خود را عملى
كند و يك بار ديگر كه چنين برخوردى برايش دست داد و توانست از نزديك، يك تفنگ به
دوش را با تفنگ نو و «قشنگش» ببيند، درست فكر كند و حالت خود را در آن هنگام بفهمد
و بداند كه چرا چنين حالت مخصوصى به او دست مىدهد و چرا اين طور ناراحت مىشود!
ولى هنوز چنين موقعيّتى دست نداده بود. اينجا هم كه پياده رو آن قدر
شلوغ بود كه او هرگز نمىتوانست منظور خود را عملى كند. فكر كرد كمى بالاتر،
پيادهروى خيابان خلوت خواهد شد و او سرانجام امروز خواهد توانست تصميم خود را
عملى كند. ولى بعد فكر كرد كه:
«نظاميا رو تو آدمها بايد پيدا كرد. تو جاهاى خلوت كه نظاميا كارى
ندارند كه ...»
يكى سخت به او تنه زد و دنباله فكر او بريده شد. ولى اينها مهمّ
نبود. زيرهچى همهاش به اين فكر بود كه مبادا باز سر بزنگاه، فراموش كارى معهود
به سراغش بيآيد و باز مثل هميشه كه وقتى با يك تفنگ به دوش برخورد مىكند، در همان
حالت
نام کتاب : داستانهاى سياست نویسنده : آل احمد، جلال جلد : 1 صفحه : 95