responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : داستانهاى سياست نویسنده : آل احمد، جلال    جلد : 1  صفحه : 94

مى‌خواست دنبال كار خودش را بگيرد و برود، تصميم مى‌گرفت كه بعد درباره اين مسأله فكر كند و بالأخره به نتيجه‌اى برسد. يعنى فكر كند كه چرا هر وقت چشمش به يك تفنگ مى‌افتد (هفت‌تير و ششلول براى او اين اهميّت را نداشت) اين طور از خود بى‌خود مى‌شود؟ اضطرابى به او دست مى‌دهد و دلش مى‌لرزد و خودش را فراموش مى‌كند؟ وانگهى، همين «اين طور شدن» هم هنوز برايش درست معلوم نبود چه طورى بود! فقط مى‌فهميد كه هر وقت چشمش به يك تفنگ مى‌افتد، ناراحت مى‌شود، مضطرب مى‌شود. ولى اين‌ها براى بيان حال مخصوص او در اين گونه مواقع كافى نبود.

زيره‌چى مى‌خواست اوّلا بداند چرا اين حالت به او دست مى‌دهد و بعد بفهمد كه اصلا در چنين مواقعى چه طور مى‌شود! چه حالتى به او دست مى‌دهد؟ اميد، انتظار، وحشت، ترس، آرزو ... و عاقبت وقتى چشمش به يك تفنگ مى‌افتد، چه جور مى‌شود؟ چه چيزش مى‌شود؟ اين را مى‌خواست بداند.

در اين گونه مواقع تصميم خود را مى‌گرفت، ولى بعد كه دور مى‌شد و برخورد با يك تفنگ به دوش از يادش مى‌رفت، تصميمى را هم كه در اين باره گرفته بود، فراموش مى‌كرد. ولى حالا ديگر نمى‌خواست فراموش كند. آن كه تفنگ به دوش داشت، از نظر دور شده بود. ولى نظامى كه قحط نبود. كمى فكر كرد و پيش خود گفت:

«اين روزها تو سر سگ بزنى، نظامى مى‌ريزه.»

و تصميم خود را گرفت و همان‌طور كه از سر پيچ پايين ناصر خسرو، رو به بالا مى‌پيچيد، دنباله افكار خود را هم رها نكرده بود.

اين برايش مسلّم بود كه در چنين مواقعى، حالش با حال عادّى روزانه‌اش خيلى فرق دارد. برايش مسلّم بود كه در اين گونه مواقع، حالتى كاملا غير عادّى دارد. يك التهاب درونى او را ناراحت مى‌كند و ترسى يا خواهشى يا وحشت و هراسى، و يا تمنّا و آرزويى او را در جذبه مخصوص خود فرو مى‌برد. و فراموشى مخصوصى- فراموشى از وضع حال و رفتارش- به او دست مى‌دهد.

يك بار با يكى از رفقاى خود، در خيابان شاه‌آباد، به يكى از همين تفنگ به دوش‌ها برخوردند. او باز بى‌اختيار شد و قدم‌هايش خود به خود آهسته گرديد و مات و مبهوت، به تفنگ نو و برّاق روى دوش نظامى زل زده بود و نگاه مى‌كرد. وقتى رفيقش كه از او جلو افتاده بود، ملتفت شد، برگشت و بازوى او را گرفت و با خود كشيد و دوباره به راهش انداخت. و او خود به خود و بى‌اين كه رفيقش چيزى از او پرسيده باشد، در تفسير اين حركت غير عادّى خود گفته بود:

نام کتاب : داستانهاى سياست نویسنده : آل احمد، جلال    جلد : 1  صفحه : 94
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست