responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 80

در آمدند يعقوب گفت اى يوسف آنها كيستند كه ترا سجده كردند گفت اينهمه بندگان و پرستاران منند همه را در ايام قحطى خريده‌ام و من امروز جهت كرامت ديدار تو همه را آزاد كردم و در خبر است كه جبرئيل اين قصه را با رسول تقرير مى‌كرد و آن حضرت از كرم يوسف تعجب مى‌فرمود جبرئيل نوبت ديگر كه نزد رسول (ص) آمد گفت حقتعالى تو را سلام مى‌رساند و ميگويد از اين تعجب مكن بعز و جلال من كه فرداى قيامت چندان ترا اذن شفاعت دهم كه تو گويى حسبى حسبى و بدانكه نزد بعضى اينسجده سجده خداى بود و يوسف مانند جهت قبله و نزد بعضى ديگر سجده تعظيم بود نه عبادت مانند سجده ملائكه مر آدم را على بن ابراهيم از محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين روايت كرده كه يحيى بن اكثم از امام محمد بن على بن موسى الرضا (ع) مسئله چند پرسيد كه از جمله آن يكى اين بود كه يا بن رسول اللَّه (ص) يعقوب و فرزندان چگونه سجده يوسف كردند و حال آنكه يعقوب پيغمبر خدا بود و اولاد او همه مؤمن بودند آن حضرت جواب داد كه سجود يعقوب و اولاد او براى يوسف نبود بلكه آن براى طاعت خدا بود و تحيت يوسف مانند سجود ملائكه مر آدم را كه بجهت طاعت خداى بود و تحيت آدم پس بجهت شكرگزارى خدا بر نعمت مواصلة يوسف يعقوب و فرزندان سجده خدا كردند و كلبى گفته كه سجده ايشان در آن زمان مانند هيئت ركوع بود هم چنان كه فعل اعاجم و زجاج نيز گفته كه تحيت و تعظيم ايشان در آن زمان بسجده بود و يوسف كه آن حال مشاهده نمود اظهار مسرت و بهجت فرمود وَ قالَ يا أَبَتِ‌ و گفت ايپدر من‌ هذا اينسجده كردن شما مرا تَأْوِيلُ رُءْيايَ‌ تعبير خواب من است كه ديدم‌ مِنْ قَبْلُ‌ پيش از اين در ايام صبا قَدْ جَعَلَها بدرستى كه گردانيد آن را رَبِّي‌ پروردگار من‌ حَقًّا راست و درست و در كتاب النبوة باسناد از ابى عبد اللَّه (ع) نقل كرده كه يعقوب بيوسف گفت اى يوسف مرا خبر ده كه برادران با تو چه كردند گفت ايپدر مرا معاف دار يعقوب گفت‌

اقسمت عليك الا اخبرتنى‌

سوگند ميدهم تو را كه مرا از اينخبر دهى يوسف گفت ايشان مرا بسر چاه آوردند و گفتند پيراهن را از خود نزع كن من گفتم بحرمت و عزت يعقوب كه پيراهن را از من بيرون مكنيد و كشف عورت من مكنيد پس فلان برادر من كارد را بيرون آورد و گفت پيراهن را بيرون كن و اگر نه اين كارد را بتو زنم چون يوسف (ع) اين را بگفت يعقوب بيفتاد و بى‌هوش شد چون با خود آمد گفت آخر بتو چه كردند يوسف گفت‌

انى اسئلك باله ابراهيم و اسماعيل و اسحاق الا اعفيتنى‌

از تو التماس دارم كه بحرمت خداى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق كه مرا از اين معاف دارى پس يعقوب ديگر اين مقوله سخن نكرد و در خبرى ديگر آمده كه يوسف گفت از من مپرس كه برادران با تو چه‌

نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 80
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست