responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 78

بعد از مشاهده پدر از مركب فرود آمد و يعقوب نيز پياده شد يوسف خواست كه سلام كند جبرئيل گفت بگذار تا پدرت بر تو سلام كند و گويند كه يوسف خواست كه سلام كند يعقوب بر او سبقت گرفته چون چشمش بر جمال يوسف افتاد گفت‌

السلام عليك يا مذهب الاحزان‌

سلام بر تو باد اى زايل سازنده جميع غمهاى و المها پس هر دو دست بگردن يكديگر در آوردند و از غايت شادى به هاى‌هاى بگريستند و در كتاب النبوة باسناد از محمد بن ابى عمير از هشام بن سالم از ابى عبد اللَّه (ع) نقل كرده كه چون يعقوب نزديك مصر رسيد و يوسف با شوكت و كوكبه و عظمت تمام باستقبال بيرون آمد چون پدر را بديد قصد كرد كه پياده شود اما نظر در پادشاهى و شوكت و علو مرتبه خود كرده پياده نشد چون سلام بر پدر كرد و يكديگر را بپرسيدند جبرئيل نازل شد كه حق تعالى مى‌فرمايد كه چه منع كرد ترا كه براى بنده صالح من فرود نيامدى دست را بگشا يوسف دست را بگشاد نورى از ميان انگشتان او بيرون جست يوسف گفت اينچه نور بود جبرئيل گفت اين نور نبوت بود در صلب تو پس بجهة اين ترك ندب و ادب از صلب تو پيغمبرى بيرون نيايد و حكمت در اينكه يعقوب مامور شده كه نزد يوسف رود نه آنكه يوسف نزد يعقوب رود آنست كه اگر يوسف نزد پدر رفتى بيت الاحزان ديدى و تنگى حال و درويشى و بى‌نوايى بنظر او در آمدى يوسف نيز از راحت برنج مبتلا شدى پس يعقوب را گفتند كه تو ديريست كه در بند بليه و رنج گرفتارى نزد يوسف رو تا مملكت و ولايت وى را ببينى كه كودكى را از نزد تو برديم امروز پادشاه مصر گردانيده بتو خواهيم سپرد و در خبر است كه در حينى كه خبر منتشر شد بآمدن يعقوب و استقبال كردن يوسف او را زليخا در آن روز پير شده بود و نابينا گشته و در غم يوسف گداخته و ضعيف و زار شده و جمعيت و شوكت او بفقر و فاقه مبدل گشته بكسى شفاعت كرد تا دست او را بگرفت و او را بر راه يوسف برده بنشاند هر گاه جوقى از لشگر بگذار آمدى قايد آن لشگر گفتى كه برخيز كه يوسف رسيد زليخا گفتى هنوز آمدن يوسف نزديك نشده وى را گفتى كه تو چه دانى جواب دادى كه من بوى او را مى‌شناسم تا چند فوج بگذشتند و چون كوكبه يوسفى ظاهر شد آواز داد كه من بوى يوسف ميشنوم مرا نزد او بريد چون وى را بردند يوسف نگاه كرد زليخا را ديد عنان اسب باز كشيد بجهت حرمت دارى وى و گفت اى زليخا چونى گفت چنين كه مى‌بينى گفت مالت بكجا رفت جواب داد كه در عرصه حوادث روزگار تلف آمد گفت آن جمالت كو گفت از فراق تو زايل گشت گفت چشمت را چه رسيد گفت از بسيارى گريه در فراق تو تباه گشت گفت ملك و مال و جمال و حسن تو رفت هنوز از محبت من چيزى باقى مانده گفت هر روز كه ميگذرد مضاعف ميشود و زياده ميگردد بعد از آن گفت كه (سبحان من جعل العبيد ملوكا بطاعته و جعل‌

نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 78
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست