responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 66

كسى را نرسد كه گويد مراد هر مخلوقيست كه ذى علم باشد و بعد از ظهور مشربه از وعاى بنيامين يوسف (ع) فرمود كه اى كنعانيان اين چه عمليست كه از شما صادر شده نميگفتيد كه پيغمبرزادگانيم ايشان خجل زده منفعل گشته بر وجه عتاب و خطاب روى به بنيامين كردند كه اى پسر راحيل اينچه فعل شنيع است كه بآن آبروى ما را بردى و باين عمل قبيح روى ما را سياه كردى و هتك حرمت ما نمودى اينچه محنت و بليت بود كه ما را از ممر پسر راحيل روى نمود آخر اين صاع را چگونه بگرفتى و در ميان بار خود پنهان كردى كه هيچكس بر آن واقف نشد بنيامين گفت لا بل انتم هميشه شما منشأ محنت و بليت پسران راحيل‌ايد نه كه پسران راحيل وسيله بلا و محنت شمااند چه برادر مرا ببرديد و در ميان بيابان در معرض مهلكه بگذاشتيد و گفتيد كه گرگ او را خورده اكنون ميخواهيد كه مرا بدزدى متهم گردانيد پس ايشان روى از آن گردانيده متوجه يوسف شدند بر وجه تقريع بنيامين‌ قالُوا گفتند إِنْ يَسْرِقْ‌ اگر دزدى كند بنيامين عجب نباشد فَقَدْ سَرَقَ‌ بدرستى كه دزدى كرده بود أَخٌ لَهُ‌ برادر اعيانى كه او را بود مِنْ قَبْلُ‌ پيش از اين يعنى يوسف در مدارك آورده كه در خانه يعقوب ماكيانى بود سايلى بدر خانه آمد و هيچ كس حاضر نبود يوسف آن مرغ را بسايل داد برادران او را بدزدى تهمت كردند و گويند كه آن بيضه مرغ بود يا بزغاله بود كه بدرويش داد و يا پدر مادر او را صنمى بود او را دزديده شكست و در كنيسه انداخت و از وهب بن منبه روايتست كه يوسف را عادت بودى كه چون خوان بنهادى پاره طعام بر گرفتى و پنهان كردى براى سايلان برادران بجهت اين نسبت دزدى باو دادند و قول اصح و اشهر آنست كه چون مادر يوسف راحيل رحلت كرد يوسف طفل بود يعقوب خواهر خود را كه دختر اسحاق بود بتربيت و حضانت او نامزد كرد چون يوسف پنج شش ساله شد يعقوب خواهر را گفت كه يوسف را بمن ده تا من بر او قيام نمايم خواهر امتناع كرده گفت من تاب مفارقت يوسف ندارم يعقوب در اين باب مبالغه كرد خواهر گفت اگر البته او را از من انتزاع خواهى كرد در سه روز ديگر توقف كن تا من وى را نيك ببينم و از وصل او متمتع شوم يعقوب گفت كه چنين باشد شبى يوسف نزد عمه خوابيده بود عمه كمربندى را كه از اسحاق بود بجهة قسمت تركه بوى انتقال يافته بود در ميان يوسف بست چون يعقوب (ع) بيامد كه يوسف را بخانه خود برد خواهر را ديد كه ترددى ميكند منشأ آن پرسيد گفت كمربند من پيدا نيست بتجسس آن مشغولم و چون پاره جستجويى كرد گفت هر كه در اين سرا است يك يك را برهنه بايد شد كه تا باشد كسى برداشته باشد پس يك يك برهنه ميكرد تا نوبت بيوسف رسيد چون او را برهنه كرده كمربند در

نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 66
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست