نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله جلد : 5 صفحه : 46
دركشيد و بطرف ديوار زندان توجه نمود و در پيش روزنه كه يوسف در آنجا
بود بايستاد و بزبان فصيح بر يوسف سلام كرد و گفت اى سمن چمن خوبى و اى گلبن گلشن
يعقوبى از كنعان بمصر آمده بودم و حال از مصر بكنعان ميروم بدان پير محنتزده هيچ
پيغامى دارى و براى آن پدر فراق ديده الم كشيده هيچ خبرى ميفرستى يوسف چون نام پدر
و ذكر كنعان شنيد خروش و فرياد برداشت و بزارى زار بگريست ناگاه اعرابى از پى شتر
برسيد با عصاى كشيده خواست كه بر شتر زند زمين او را بگرفت تا نيمه ساق اعرابى فرو
ماند يوسف آواز داد كه با اخا العرب زمانى باش تا با تو سخنى گويم اعرابى گفت زمين
مرا گرفته چگونه بجاى ديگر توانم رفت هر چه بخواهى بپرس گفت من اين تجىء از كجا
مىآيى گفت از كنعان يوسف پرسيد كه شتر تو در كدام چراگاه ميبود گفت در مرعاى آل
يعقوب چريده و آب از چشمهسار كنعان چشيده يوسف فرمود كه زمين كنعان هيچ درختى
دانى كه او را دوازده شاخ بود يكى از آن شاخها جدا شده و اكنون چندين سالست بيخ آن
درخت در فراق شاخ خود مينالد واصل آن شجره در آرزوى فرع خود بتضرع ميگذراند اعرابى
گفت اينكه تو مىگويى صورت حال يعقوب پيغمبر است كه دوازده پسر داشت يكى از آن
دوازده غايب شده و او مدتيست كه در فراق او ميگريد و ميزارد و بر سر چهار راه خانه
ساخته و بيت الاحزان نام نهاده هر كه از آن راه ميگذرد حال گم شده خود ميپرسد و
كسى از نام و نشان او خبر نميدهد يوسف را از استماع اينخبر درد بر درد افزود و گفت
اى اعرابى از اينجا عزم كجا دارى گفت بباديه ميروم كه متاع مناسب آنجا خريدهام آن
را بفروشم و بعد از آن بكنعان روم فرمود در اينمعامله چند سود طمع دارى گفت صد
درهم يوسف گفت ياقوتى بتو دهم كه بيست هزار دينار ارزد هم از اينجا برگرد و بكنعان
رو و چون بكنعان در آيى در آن بيت الاحزان رو و بگو اى پيغمبر خداى من رسول
زندانيان و غريبان و مهجورانم در آن وقت كه دردت بغايت رسيده باشد و سوز فراقت
بنهايت انجاميده باشد دست تضرع بحضرت بىنياز بردار و ما را بدعايى ياد كن و
چنانچه ما از تو فراموش نكردهايم تو نيز از ما فراموش مكن اعرابى گفت چه نامدارى
گفت مرا دستورى نام گفتن نيست اما در روى من نگاه كن و صفت جميله من بر و رق دل
ثبت نماى و حرف حرف را از صفت موى و روى من بر صحيفه خيال رقم زن و از اين علامت
آن پير صاحب كرامت را خبر نماى و اگر از خالى كه بر رخسار است داشتهام خبر پرسيد
بگو كه آن مظلوم محروم ميگويد كه آن نقطه خال بر ره گذراب ديده افتاده بود از بس
كه در فراق تو خون جگر از ديده بر رخ پالود آن خال محو شد اى اعرابى سلام من غريب
و پيام من اسير بدان پير برسان كه ترا از شادى كه بدل او رسد بسيار بركت بتو روى
خواهد نمود اى اعرابى چون بمحنتخانه يعقوب رسى چندان صبر كن كه پاسى از شب بگذرد
و غوغاى هنگامه مردم فرو نشيند و نفس حيوانى رخت
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله جلد : 5 صفحه : 46