responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 388

چندان امان ده كه از ايشان بحلى حاصل كنم و رضا و خوش‌نودى ايشان بدست آورم مادرش در خروش آمد كه اى جان مادر عزرائيل نيست مادر تست يحيى ديده باز كرد و مادر را ديد برجست و خواست كه بگريزد مادرش پستان بدست گرفت و گفت اى يحيى بحرمت شيرى كه از اين پستان خورده كه با من بخانه آى در اين حالت زكريا نيز در رسيد و بمبالغه تمام يحيى را بخانه آوردند و سه شبانه روز بود كه يحيى طعام نخورده بود و قدرى آش عدس پختند يحيى مقدارى از آن تناول فرمود و ميل خواب نمود و در خواب ديد كه شخصى بيامد و گفت اى يحيى مگر غضبان را فراموش كردى كه سير خوردى و خوش بخفتى يحيى بيدار شد و برجست و روى بصحرا نهاد آرى بلا متوجه ارباب و لا است و محنت متعلق ارباب محبت هر جا كه بناى محبت نهاده‌اند درى از محنت بر او گشاده‌اند و در هر ميدان كه لواى و لا برافراخته‌اند فوج بلا را ملازم آن علم ساخته‌اند و هر كه را حق سبحانه و تعالى دوست دارد او را ببلا مبتلا سازد و بمحن ممتحن گرداند پس هر كه در راه دوستى او از همه در پيش بود بليه او از همه پيش بود و قتل يحيى و زكريا را سبب آن بود كه ملك آن زمان را چنان كه قبل از اين گذشت زنى بود و آن زن از شوهر ديگر دخترى داشت بغايت جميله و خود پير شده بود ميخواست كه دختر خود را بشوهر خود دهد ملك در اين باب با يحيى مشورت كرد يحيى فرمود كه آن دختر بر تو حرام است ملك ترك دختر نمود آن فاجره از اين صورت برنجيد و صبر كرد تا روزى كه ملك مست و بيخود بود دختر را بياراست و در نظر ملك بجلوه در آورد ملك قصد دختر كرد زنش گفت اينصورت ميسر نشود تا يحيى را نكشى چه شيربهاى دختر من قتل يحيى است ملك بكشتن يحيى اشارت داد علماى وقت را خبر شد گفتند اگر قطره خون يحيى بزمين ريخته شود ديگر گياه نرويد ملك حكم كرد تا سرش را در طشت برند و آن خون را در چاهى ريزند پس كسان را بطلب يحيى فرستادند كسى از مقربان ملك گفت پدرش مستجاب الدعوه است اول او را بقتل بايد رسانيد تا بر كشنده فرزند خود دعاى بد نكند ملك حكم كرد كه بر اينموجب عمل كنند پس چاكران ملك بخانه زكريا درآمدند پدر و پسر در نماز بودند يحيى را از پهلوى وى بكشيدند و بربستند و قصد زكريا كردند وى از پيش ايشان فرار كرد جمعى از عقب او روان شدند گروهى يحيى را بدر قصر ملك بردند آنها كه در قفاى زكريا بودند نزديك رسيدند زكريا بيطاقت شد در آن موضع درختى بود اشارت بدان درخت كرد شكافته شد زكريا بدرون آن درخت در آمد ابليس گوشه رداى زكريا گرفت و بر بيرون درخت بداشت درخت فراهم آمد و كفار در رسيدند و ابليس را بصورت پيرى ديدند از او پرسيدند كه مردى بدين صفت در پيش ما ميرفت بكجا شد ابليس ايشان را دلالت كرد بوى و گفت آن مرد در درون ايندرخت است و گوشه ردا بديشان نمود گفتند اى پير بچه تدبير او را از ميان‌

نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 388
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست