نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله جلد : 5 صفحه : 387
ندارم خطاب رسيد كه تو از من فرزندى ولى طلبيدى نميدانى كه صفت
اولياء گريستن و ناليدن و بار محنت و مشقت كشيدن باشد آن روز كه بساط محنت
بگستردند و علم شوق در عالم عشق بر پاى كردند همه مراد ها و راحتها را جمع كردند و
آتش در آن زدند و تخم حسرت و نااميدى در زمين دل انبيا و اوليا و راهروان راه خدا
پاشيدند و بآب اندوه و باران بلا پرورش دادند بناى محبت بر ضربت قهر است و غذاى
محبان و عاشقان شربت زهر اى زكريا تو هنوز كجايى منتظر باش كه پسرت را تيغ جفا بر
حلق نازنين نهند و تو را از فرق سر تا قدم باره ستم بدو نيم ببرند ميان همت در بند
و قدوم بلا را بقدم رضا استقبال نما و با درد مادر ساخته ديگر نام درمان مبر القصه
خوف يحيى در مرتبه بود كه در مجلسى كه يحيى حاضر بودى زكريا از عقوبات الهى كلمه
نگفتى و جز شرح آثار رحمت نامتناهى نكردى چه يحيى را قوت استماع آيات خوف و وعيد
ربانى نبود و اگر شمه از آن باب شنودى از گريه بهلاكت نزديك رسيدى روزى زكريا بر
بالاى منبر بر آمد و از چپ و راست نگريست يحيى را نديد و يحيى خود در پس ستونى
نشسته بود و گليمى بر خود پيچيده چون يحيى در نظر وى در نيامد سخنى از وعيد الهى
در افكنده و گفت در دوزخ كوهيست از آتش نام او غضبان هيچكس از آنجا نگذرد مگر
بگريستن از خوف خدا يحيى كه اين كلمه شنيده نعره زد و برخواست و گليم از دوش
بيفكند و قدم از مسجد بيرون نهاده و فرياد ميكرد كه (الويل لمن دخل غضبان) ايواى
بر آن كس كه غضبان جاى وى باشد و اينكوه تفتان ماواى وى بود پس نعره ميزد و ناله
ميكرد تا از شهر بيرون رفت و زكريا از منبر فرود آمد و بخانه رفت و مادر يحيى را
گفت من ندانستم كه پسرت در مسجد است شمه از آثار وعيد بيان كردم او سر و پا برهنه
از مسجد بيرون رفت و شنيدم كه روى بصحرا نهاده است بيا تا از پى او برويم مبادا از
بيخودى بچاهى افتد پس پدر و مادر از عقب پسر روان شدند و سه شبانه روز كوه و صحرا
و دشت را بقدم طلب ميپيمودند هيچ اثرى از يحيى نديدند و خبر او را نشنيدند صباح
روز چهارم بشبانى رسيدند پرسيدند كه از يحيى خبر دارى گفت نه او را چه رسيده است
گفتند از خوف خدا سر و پا برهنه از شهر بيرون آمده و ما سه شبانه روز است كه در
تجسس اوئيم و از او هيچ اثرى و خبرى نيافتيم شبان گفت من هم او را نديدهام اما سه
شب است كه از اينكوه آواز ناله و زارى بيرون ميآيد كه گوسفندان من بسبب آن ناله از
چرا بازماندهاند و گوش بر آن ناله نهادهاند و آب از ديدهها ميبارند زكريا گفت
اين نشان ناله يحيى است پس پدر و مادر روى بدان طرف نهاده مادر زودتر برسيد يحيى
را ديد بگوشه در سجده افتاده و چندان گريسته كه جاى سجدهگاه از آب ديده او گل شده
مادرش بنشست و سر يحيى را از خاك و گل پاك كرده بر كنار خود نهاد يحيى ديده بر هم
داشت خيال كرد كه ملك الموت است كه بقبض روح وى آمده گفت اى عزرائيل پدر پيرى و
مادر پيرى دارم
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله جلد : 5 صفحه : 387