responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : همپاى انقلاب نویسنده : موسوى اردبيلى، سيد عبدالكريم    جلد : 1  صفحه : 814

معناى برخوردارى از انديشه و نيّت و كلام مبتنى بر دانش و خرد است.

حتى در مورد سقراط نيز با وجود اينكه يكى از فيلسوفان بزرگ يونان و استاد ارسطو و افلاطون است، وقتى كه گفته مى‌شود سقراط از حكيمان بوده است، منظور اين نيست كه او از فيلسوفان بوده است، بلكه منظور آن است كه سقراط از انديشه و نيّت و كلامِ مبتنى بر دانش و خرد برخوردار بوده است.

مى‌گويند پادشاهى كه در زمان سقراط حكومت مى‌كرد، مدحِ فراوانى از سقراط شنيده بود و شنيده بود كه وى فردى آگاه‌دل، دانا، حكيم و دانشمند است. از اين رو علاقه‌مند به ديدار سقراط شده بود.

روزى سقراط از كلبه خود بيرون آمده و جلوِ آفتاب نشسته بود و استراحت مى‌كرد.

پادشاه نيز در همان روز به ديدار سقراط آمده بود. پيرمردى را ديد كه جلوِ آفتاب، سَر بر زانو گذاشته و مشغول فكر كردن است.

پادشاه پرسيد: آيا سقراط، دانشمند بزرگ و انديشمند متفكر و دانا و داراى مكتب و دانشجويان فراوان، همين فرد است؟

پادشاه جلو رفت و نزد سقراط ايستاد و او را صدا زد. سقراط با شنيدن صدا، سرِ خود را بلند كرد. پادشاه گفت: اى سقراط! ما فضايل تو را شنيده‌ايم و امروز به ديدن تو آمده‌ايم و مى‌خواهيم از فيض حضورت استفاده كنيم.

معمولًا در اين گونه موارد، مردم مى‌گويند:

لطف فرموديد، محبت كرديد، شما چرا زحمت كشيديد؟ من هر چه باشم، خاكِ پاى شما هم نيستم، من غلام خانه‌زادِ شما هستم.

من كوچك‌تر از آنم و لياقتِ آن را ندارم كه شما براى ديدن من، چنين زحمتى را بر خود هموار كنيد! اما سقراط سكوت كرد و به جاى اين حرف‌ها، تنها نگاهى به پادشاه انداخت.

پادشاه بار ديگر گفت: من پادشاه و داراى قدرت و ثروت هستم. سقراط گفت: خوب من چه كار كنم؟ پادشاه گفت: چيزى از من بخواه تا خواسته تو را برآورم. سقراط گفت:

من هيچ نياز و كمبودى ندارم كه چيزى از تو طلب كنم. پادشاه بر گفته خود اصرار كرد.

سقراط هم دوباره حرفِ خود را مورد تأكيد قرار داد. سقراط ديد كه پادشاه دست از حرفِ خود بر نمى‌دارد و مى‌گويد بايد چيزى از من بخواهى تا از اينجا بروم. سقراط به او گفت:

من اينجا نشسته‌ام كه از آفتاب بهره بگيرم.

شما كه اينجا ايستاده‌ايد، جلوِ نور آفتاب را مى‌گيريد. اكنون كه اصرار داريد خواسته‌اى از من برآورده كنيد، لطفاً كمى آن طرف‌تر تشريف ببريد تا آفتاب روى من بتابد! البته اين داستان را جز به سقراط، به افراد ديگرى هم نسبت داده‌اند.

قرآن شريف مى‌فرمايد: يكى از روش‌هاى دعوت كردن به سوى خداوند، موعظه حسنه است. موعظه را اين گونه، تعريف كرده‌اند:

«الْمَوْعِظَةُ هُوَ الْكَلامُ الَّذى‌ تَلينُ بِهِ النَّفْسُ وَ يَرِقُّ بِهِ الْقَلْبُ لِما فيهَا الصَّلاحُ»

«موعظه سخنى است كه به سببِ در بر داشتنِ مصلحت‌جويى، موجب نرمىِ نفس و لطافتِ روح گردد.»

موعظه چون خيرخواهى و مصلحت‌جويىِ مخاطب را در بر دارد، بر او تأثير مى‌كند.

در اينجا اين سؤال مطرح مى‌شود كه قيد «حسنه» وقتى همراه كلمه «موعظه» به كار برده مى‌شود، چه معنايى دارد؟ آيا اين قيد، قيد توضيحى است و مى‌خواهد توضيح بدهد كه موعظه آن است كه حاوىِ مصلحت‌جويى و خيرخواهى باشد يا قيد احترازى است و مى‌خواهد بگويد: تنها از موعظه حسنه بايد در راه تبليغ به سوى خدا استفاده كرد و از ساير انواع موعظه نبايد استفاده كرد.

دانشمند محترم، مرحوم علامه طباطبائى رحمه الله نويسنده كتاب تفسير الميزان، فرموده‌اند: كلمه حسنه در اينجا قيد احترازى‌

نام کتاب : همپاى انقلاب نویسنده : موسوى اردبيلى، سيد عبدالكريم    جلد : 1  صفحه : 814
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست