من اشارهاى به «ميزان و معيار تشخيص حاكميتِ تقوا بر افراد يك جامعه» مىكنم.
ما معتقديم كه ايمان و تقوا مشكلات بشر را حل مىكند. بنا بر اين، اگر در جامعهاى، ديديم كه مشكلاتش حل نشده است، بلكه رو به افزايش است، آيا مىتوانيم بگوييم كه در اين جامعه، ايمان و تقوا ضعيف است؟
آيا ممكن است در چنين جامعهاى تقوا بر افراد جامعه حاكم باشد اما نتوانسته باشد مشكلات زندگىِ آنها را حل كند؟ آيا آن اصلى كه ما در باره آثار تقوا اعتقاد داريم، در اين جامعه، استثنا خورده است.
اگر اين درست است كه تقوا، مشكلات زندگى بشر را حل مىكند، آيا عكسِ آن هم درست است؟ نقيض آن چطور؟ عكس نقيضِ آن چطور؟
آيا ممكن است كه جامعهاى مؤمن و مذهبى باشد اما آمار جنايات و تخلفاتش بالا باشد؟ آيا ممكن است كه در يك جامعه مؤمنْ تورم، فساد، گرانفروشى، قاچاق، جنايات مختلف، مواد مخدر، فحشا و منكرات وجود داشته باشد و براى برطرف كردنِ آنها، دست به هر كارى بزنند اما نتوانند اين مشكلات را حل كنند؟
آيا ممكن است كه يك جامعه مؤمن و با تقوا در گردابِ چنين مشكلاتى دست و پا بزند؟ آيا از وجود اين مشكلات در ميان مردم، مىتوانيم كشف كنيم كه تقوا در ميان آنها وجود ندارد و ايمانِ آنها ضعيف است؟
آن كسى كه فقر مردم و مشكلاتِ ناشى از جنگ و مشكلات مستضعفين و پا برهنهها را مىبيند و با وجود اين، در ثروتاندوزى، حد و مرزى نمىشناسد، آيا مىتوان او را مؤمن ناميد؟! چنين كسى اگر هم تظاهر به ايمان مىكند، بايد بگوييم: ايمانش بسيار ضعيف است و تنها صورت و پوستهاى از ايمان دارد.
اگر در جامعهاى مرضِ دنياپرستى فراگير باشد، ديگر هيچ قانون و قاعدهاى نمىتواند جلوِ مشكلاتِ بىشمار زندگى را بگيرد. تنها راه حلّ مشكلات زندگى بشر اين است كه مردم به سوى دين و ايمان رو بياورند.
البته ما هيچ وقت جامعهاى نخواهيم داشت كه صد در صدِ افراد آن مؤمن باشند.
ممكن است در يك جامعه، ده يا بيست درصد از مردم، ضد دين، ضد انسانيت و فضايل باشند. آنها را با قانون و دستگاههاى قانونى مىتوان مهار كرد.
خداوند روزى را نياوَرَد كه مرض بىايمانى يا كم ايمانى و بىتقوايى، دامنهاش گسترده شود.
كشور ما داراى يك نظام اسلامى است.
ما مىخواهيم قرآن را در جامعهمان اجرا كنيم. ما بحق افتخار مىكنيم كه نظام كشور ما، نظام جمهورى اسلامى است.
(تكبير نمازگزاران و شعار «كتاب ما قرآن است، سلاح ما ايمان است.»)
خواهش مىكنم اجازه بفرماييد كه سخنانم را ادامه دهم.