پس اندكى مقاتله نموده با هم جنگيدند چون لا و لا (نه و نه يعنى با هم چنان جنگيدند مانند اينكه جنگ نكردند، خلاصه خيلى زود جنگشان بسر رسيد، يا آنكه اندكى با هم جنگيدند مانند گفتن لا و لا كه مثلى است گفته ميشود براى كارى كه زود انجام بگيرد) پس درنگ نكرد مگر ساعتى تا اينكه با اندوه رهائى يافت بعد از آنكه گلويش را سخت فشرده بودند، و از او بجز نيم جانى باقى نبود، پس با سختى و دشوارى پى در پى رهائى يافت (و امّا اينكه گفتى برادر زادهها را برداشته بسوى تو شتابم اگر زنده مانيم با تو باشيم، و اگر بميريم با تو بميريم) 2- پس قريش و سخت تاختنشان در گمراهى و جولانشان در دشمنى و ستيزگى و نافرمانيشان را در سرگردانى از خود رها كن (در باره آنان چيزى مگو) زيرا آنان بجنگ با من اتّفاق نمودهاند مانند اتّفاقى كه بجنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كرده بودند پيش از من، كيفر رسانندهها بجاى من قريش را بكيفر رسانند (اميد است از ستمگران ستم و سختيهاى گوناگون بايشان برسد) كه خويشاوندى مرا (با پيغمبر اكرم) بريدند (بآن پاس نگذاشتند) و سلطنت (خلافت) پسر مادرم (رسول خدا) را (بر اثر كينهاى كه با من داشتند) از من ربودند (سبب اينكه امام عليه السّلام حضرت رسول را پسر مادر ناميده آنست كه حضرت عبد اللّه پدر حضرت رسول با حضرت ابو طالب پدر حضرت امير پسران عبد المطّلب از يك مادر بودند كه فاطمه دختر عمرو ابن عمران ابن عائذ ابن مخزوم باشد، بر خلاف ديگر پسران عبد المطّلب كه از مادر جدا بودند، و گفتهاند: كه فاطمه بنت اسد مادر حضرت امير حضرت رسول را در كودكى در خانه ابو طالب پرستارى نموده است و پيغمبر اكرم در باره او فرموده:
فاطمة أمّى بعد أمّى يعنى فاطمه بعد از مادرم مادر من است).
3- و آنچه از رأى من در باره جنگ (با دشمنان) پرسيدى (و گفتى كه جنگ با دشمن توانا بىكمك روا نيست) پس انديشه من جنگ با كسانيست كه جنگ را جائز مىدانند (عهد و پيمان الهىّ را شكسته بر خلاف دستور خدا و رسول رفتار مىنمايند) تا اينكه بخدا پيوندم (در راه او كشته شوم) انبوهى مردم گرد من بر ارجمنديم و پراكندگى ايشان از من خوف و ترسم را نمىافزايد (خواه كسى مرا يارى نمايد خواه دورى گزيند در مقابل دشمن دين ايستاده خواست خدا را انجام مىدهم) و پسر پدرت (امام عليه السّلام) را گمان مدار- هر چند مردم او را رها كنند- (كمك و يارى نكنند در پيش دشمن) خوار و فروتن باشد، و نه