36 - از نامههاى آن حضرت عليه السّلام است به برادر خود عقيل ابن ابى طالب در باره لشگرى كه امام عليه السّلام بسوى بعضى دشمنان فرستاده بود
، و آن در پاسخ نامه عقيل بود به آن حضرت (علماى رجال در باره عقيل اختلاف دارند، بعضى او را از اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام دانسته ستودهاند، و شيخ صدوق «عليه الرّحمة» در مجلس بيست و هفتم از كتاب امالى بسند خود از ابن عبّاس روايت كرده: علىّ عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيد: عقيل را دوست مىدارى؟ فرمود: آرى بخدا سوگند او را دوست دارم دو دوستى يكى براى خودش يكى براى اينكه ابو طالب او را دوست داشت، و برخى او را نكوهش نمودهاند براى پيوستن به معاويه و رها كردن برادرش علىّ عليه السّلام را، ولى مرحوم آية اللّه مامقانىّ در كتاب تنقيح المقال مىنويسد: ما از جهت گرامى داشتن عقيل «چون برادرش علىّ عليه السّلام و پسر عمويش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و فرزندش حضرت مسلم است» در باره او سخن نمىگوئيم، و لكن بخبر او اعتماد و اطمينان نداريم، خلاصه امام عليه السّلام در اين نامه از بد رفتارى قريش شكايت و دلتنگى كرده و استقامت و ايستادگى خويش را در راه خدا با تحمّل هر پيشآمد سخت گوشزد مىنمايد):
1- پس (اينكه نوشتهاى دشمنم فيروزى يافته و شيعيانم مرا يارى نكردهاند درست نيست، بلكه) لشگر انبوهى از مسلمانان بسوى او (دشمن) فرستادم، چون اين خبر باو رسيد بگريز شتاب كرد و پشيمان برگشت، و لشگر من بين راه باو رسيدند وقتى كه آفتاب بغروب نزديك بود،