إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ . و المنذر هذا هو الذي قال فيه أمير المؤمنين ( عليه السلام ) إنه لنظار في عطفيه مختال في برديه تفال في شراكيه
71- از نامههاى آن حضرت عليه السّلام است به منذر ابن جارود عبدىّ
(از قبيله عبد القيس) كه او را بر بعضى از شهرها (فارس) حكمرانى داده و او با آن بزرگوار در بعضى از كارهايى كه او را بر آن گماشته بود خيانت كرد (چهار هزار درهم از مال خراج ربود، امام عليه السّلام او را در اين نامه نكوهش نموده و نزد خود طلبيده، و پدرش جارود را «كه با قبيله خود عبد القيس خدمت پيغمبر اكرم آمده و اسلام آورد» ستوده، خلاصه رجال نويسان منذر را ضعيف دانسته و به رواياتش اطمينان ندارند):
1- پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، نيكى پدرت مرا فريب داد و گمان كردم از روش او پيروى ميكنى و براه او مىروى، پس ناگاه بمن خبر رسيد كه خيانت كردهاى، و براى هواى نفس خود فرمانبرى را رها نمىكنى، و براى آخرتت توشهاى نمىگذارى، دنياى خويش را با ويرانى آخرتت آباد مىسازى، و با بريدن از دينت به خويشانت مىپيوندى (شايد اين جمله خبر از آينده باشد، مرحوم علّامه مجلسىّ در مجلّد دهم كتاب بحار الأنوار از سيّد ابن طاوس «عليه الرّحمة» نقل ميكند كه امام حسين- عليه السّلام- نامهاى نوشته و با غلام خود كه نامش سليمان و كنيهاش ابا زرين بود بسوى گروهى از بزرگان بصره فرستاد و ايشان را بكمك و پيروى خواست كه از آنها يزيد ابن مسعود نهشلىّ و منذر ابن جارود عبدىّ بودند تا آنكه مىفرمايد: و امّا منذر ابن جارود نامه و پيغام آور را نزد عبيد اللّه ابن زياد آورد، زيرا ترسيد كه نامه خدعه و مكرى از عبيد اللّه باشد، و بحريّه دختر منذر ابن جارود همسر عبيد اللّه ابن زياد بود، پس عبيد اللّه پيغام آور را بدار كشيد و بعد از آن بمنبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را تهديد نمود كه راه مخالفت نه پيمايند) 2- و اگر آنچه (خيانت) كه از تو بمن خبر رسيده راست باشد (جمل أهلك و شسع نعلك خير منك يعنى) شتر اهل تو و دوال كفشت (جائيكه انگشت بزرگ پا در كفشهاى عربىّ قرار مىگيرد) از تو بهتر است (اين جمله