پنج قهرمان به نامهای: عمرو بن عبد ود، عکرمة بن ابی جهل، هبیرة بن وهب، نوفل بن عبد اللّه و ضرار بن الخطاب لباس جنگ پوشیدند و با غرور مخصوصی در برابر سپاه «بنی کنانه» ایستاده و گفتند: آماده نبرد باشید! امروز خواهید فهمید که قهرمانان واقعی سپاه عرب کیستند؟ سپس اسبان خود را تاخته و از نقطهای که پهنای آن تنگتر بود با اسبان خود پریدند. این پنج قهرمان، از تیررس سربازان مراقب بیرون رفتند، ولی به سرعت نقطه عبور، محاصره و از تجاوز دیگران جلوگیری شد. نقطه توقف این پنج قهرمان که برای جنگهای تن به تن آمده بودند، میان خندق و کوه سلع (مرکز سپاه اسلام) بود. قهرمانان عرب با کبر و غرور مخصوصی با اسبهای خود بازی میکردند و به طور اشاره و تلویح مبارز میطلبیدند. [1] ولی از میان این پنج نفر، قهرمانی که از نظر جرأت و شجاعت و کاردانی شهرت زیادی داشت، جلوتر آمد و رسما مبارز طلبید. او لحظه به لحظه صدای خود را بلندتر میکرد و نعرههای مستانه او که فریاد میکشید و میگفت: هل من مبارز؛ در سرتاسر میدان طنین افکنده و لرزه بر اندام سپاه اسلام انداخته بود. سکوت مسلمانان، جسارت او را بیشتر کرده، میگفت: مدعیان بهشت کجایند؟ مگر شما ملت اسلام نمیگویید که کشتگان شما در بهشت و مقتولان ما در دوزخند؟ آیا یک نفر از شما حاضر نیست که مرا به دوزخ بفرستد و یا من او را روانه بهشت سازم؟ وی این مطالب را در ضمن رجزی که میخواند بیان میکرد و چنین میگفت: من از داد زدن و مبارز طلبیدن خسته شدم و صدایم گرفت. [2] در لشکرگاه اسلام، در برابر نعرههای «عمرو» سکوت مطلق حکم فرما بود. پیامبر گرامی میفرمود: یک نفر برخیزد، شرّ این مرد را از سر مسلمانان قطع کند. اما
[1]. تاریخ طبری، ج 2، ص 239 و الطبقات الکبری، ج 2، ص 68. [2]. و لقد بححت من النداءبجمعکم هل من مبارز