سان به فاصله معینی «زوبین» خود را پس از حرکت مخصوصی به سویش افکندم. حربه بر تهیگاه او نشست و از میان دو پای او درآمد. وی خواست به سوی من حمله کند، ولی شدت درد او را از مقصد بازداشت و به همان حالت ماند تا روح از بدنش جدا شد. سپس با کمال احتیاط به سویش رفتم، حربه خود را درآورده و به لشکرگاه قریش برگشتم و به انتظار آزادی نشستم. پس از جنگ احد من مدتها در مکه میزیستم، تا آنکه مسلمانان، مکه را فتح کردند. من به سوی طائف فرار کردم، چیزی نگذشت تا آنکه شعاع قدرت اسلام تا آن حدود کشیده شد. شنیده بودم که هر کس، هر اندازه مجرم باشد؛ اگر به آیین توحید بگرود، پیامبر از تقصیرش میگذرد. من در حالی که شهادتین را بر زبان جاری میساختم، خود را خدمت پیامبر رساندم. دیده پیامبر بر من افتاد، فرمود: تو همان وحشی حبشی هستی؟ عرض کردم بلی. فرمود: چگونه حمزه را کشتی؟ من عین همین جریان را نقل کردم. پیامبر متأثر شد و فرمود: تا زندهای روی تو را نبینم، زیرا مصیبت جان گداز عمویم به دست تو انجام گرفته است. [1] این همان روح بزرگ نبوت و سعه صدری است که خداوند به رهبر عالی قدر اسلام عطا کرده بود، با اینکه با دهها عنوان میتوانست قاتل عمو را اعدام کند او را آزاد کرد. وحشی میگوید: تا پیامبر زنده بود، من خود را از او پنهان میکردم. پس از مرگ پیامبر، نبرد مسیلمه کذاب پیش آمد، من در ارتش اسلام شرکت کردم و همان حربه خود را در کشتن مسیلمه به کار بردم و با کمک یک نفر از انصار وی را کشتم. اگر من با این حربه بهترین مردم یعنی حمزه را کشتهام، ولی بدترین مردم نیز از خطر این حربه بینصیب نبوده است. [1]. ویحک غیّب عنّی وجهک فلا أرینک.