و غذاهای خشن (مانند آرد هسته خرما و سوسمار) میخوردید و خون یکدیگر را میریختید و از خویشاوندان دوری میکردید، بتها در میان شما سرپا بود، از گناهان اجتناب نمیکردید. [1] ما در اینجا سرگذشت «اسعد بن زراره» را میآوریم که میتواند روشنگر نقاط زیادی از زندگی مردم حجاز باشد. سالیان درازی آتش جنگ خانمانبراندازی میان دو قبیله «اوس» و «خزرج» شعلهور بود که در مدینه سکنا داشتند. روزی یکی از سران «خزرج» به نام «اسعد بن زراره» برای تقویت قبیله خود، سفری به مکّه نمود تا با کمکهای نظامی و مالی «قریش» دشمن صد ساله خود «اوس» را سرکوب سازد. وی به خاطر روابط دیرینهای که با «عتبة بن ربیعه» داشت، به خانه وی وارد شد و هدف خود را با وی در میان گذاشت و تقاضای کمک کرد. دوست دیرینه وی «عتبه» چنین پاسخ داد: ما نمیتوانیم به تقاضای شما پاسخ مثبت دهیم، زیرا امروز گرفتاری داخلی عجیبی پیدا کردهایم، مردی از میان ما برخاسته، به خدایان ما بد میگوید، نیاکان ما را ابله و سبک عقل میشمرد و با بیان شیرین خود، گروهی از جوانان ما را به خود جذب کرده و از این راه شکاف عمیقی میان ما پدید آورده است. این مرد در غیر موسم حج در «شعب ابو طالب» به سر میبرد و در موسم حج از «شعب» بیرون آمده و در حجر اسماعیل مینشیند و مردم را به آیین خود دعوت میکند. «اسعد» پیش از آنکه با سران دیگر قریش تماس بگیرد، تصمیم گرفت به «مدینه» بازگردد، ولی او به رسم دیرینه عرب، علاقهمند شد که خانه خدا را زیارت کند. امّا عتبه از این کار او را ترساند که مبادا هنگام طواف، سخن این مرد را بشنود و سخنش در وی اثر بگذارد. از طرف دیگر هم ترک مکّه بدون زیارت خانه خدا زشت و زننده [1]. انّ اللّه بعث محمّدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم نذیرا للعالمین و أمینا علی التنزیل، و أنتم معشر العرب علی شرّ دین و فی شرّ دار منیخون بین حجارة خشن، و حیات صم، تشربون الکدر، و تأکلون الحشب، و تسفکون دماءکم، و تقطعون أرحامکم؛ و الأصنام فیکم منصوبة، و الآثام بکم معصوبة. «نهج البلاغه، خ 26».