سلطان، هیئت وزیران با ما مساعدت کنند و از آنجا که ما از عیوب و وضع آنها بهتر آگاهیم بسیار مناسب است که اصلا در این باره با آنان گفتوگو نشود و رئیس مملکت نیز با آنها روبهرو نگردد. اطرافیان آزمند و نزدیک بین، قول مساعد دادند. فردای آن روز، به دربار شاه «حبشه» بار یافتند و پس از عرض ادب و تقدیم هدایا، پیام «قریش» را چنین بیان کردند: زمامدار محترم حبشه! گروهی از جوانان تازه به دوران رسیده و سبکمغز ما، دست از روش نیاکان و اسلاف خود کشیده و به نشر آیین دیگری اقدام کردهاند که نه با آیین رسمی کشور «حبشه» تطبیق میکند و نه با آیین پدران و نیاکان خودشان. این گروه اخیرا به این کشور پناهنده شدهاند و از آزادی این مملکت سوء استفاده میکنند؛ بزرگان قوم آنها، از پیشگاه ملوکانه درخواست میکنند که حکم اخراجشان را صادر فرمایید تا به کشور خود بازگردند ... همین که سخنان نمایندگان قریش به اینجا منتهی گشت؛ صدای وزیران که در حاشیه سر بر سلطنتی نشسته بودند، بلند شد. همگی به حمایت از نمایندگان قیام کرده گفتارشان را تصدیق کردند، ولی شاه دانا و دادگر «حبشه» با حاشیهنشینان خود مخالفت کرد و گفت: هرگز این کار عملی نیست. من گروهی را که به خاک و کشورم پناهنده شدهاند؛ بدون تحقیق به دست این دو نفر نمیسپارم. باید از وضع و حال این پناهندگان تحقیق شود و پس از بررسی کامل، هرگاه گفتار این دو نماینده درباره آنان صحیح بود؛ در این صورت آنها را به کشور خودشان بازمیگردانم و اگر سخنان آنان در حق این گروه واقعیت نداشت، هرگز حمایت خود را از آنها برنمیدارم و بیش از پیش آنان را کمک میکنم. سپس مأمور مخصوص دربار، به دنبال مسلمانان مهاجر رفت و بدون کوچکترین اطلاع قبلی، آنها را به دربار احضار کرد. «جعفر بن ابی طالب» سخنگوی جمعیت معرفی گردید. برخی از مسلمانان نگران بودند که در این باره سخنگوی جمعیت، با شاه نصرانی حبشه چگونه سخن خواهد گفت. برای رفع