نام کتاب : تقريرات فلسفه امام خمينى قدس سره نویسنده : الخميني، السيد روح الله جلد : 1 صفحه : 337
وجود مستقل نيست و چيزى كه در وجود مستقل نيست نمىتواند در ايجاد، استقلال داشته باشد. نور شمس كه وجودش مستقل نيست، كجا مىتواند به ديگرى وجود داده يا اعطاى نور نمايد؟ اگر شعاع شمس به جسم صيقلى و صافى افتاد و آن را متنور نمود، اين نور جسم از مثل نورى كه شعاع شمس از آن است نيست، بلكه اين نور جسم همان شعاع شمس و فيض اوست.
و بالجمله: فقير من جميع الجهات حتى از جهت وجود، چه چيزى دارد كه آن را اعطا نمايد؟ در صورتى كه معطى شىء بايد واجد شىء باشد. «و ان شئت ان يطمئن قلبك على هذا المقال فانظر الى كتاب نفسك». البته نفسى كه پرورشيافته دامن طبيعت است تا مستعد نگردد، آشنايى با معقول پيدا نخواهد كرد، ولى اگر صفحه آينه يلى الربى آن، صقالتى پيدا كند، مطلب را برهانى خواهد يافت، و لكن تا طفل است و به حد رشد نرسيده، بايد مطالب را به كمك موعظه و خواندن قرآن، و تشبيه نمودن به او تلقين كرد؛ تا اين طفل كم كم آنچه را نديده باور داشته باشد. و اگر اين مطالب را باور نداشت، وقت آن نبوده و بايد آن را به زمان رشد و تكمّل استعداد موكول كرد.
حال دست نفس را مىگيريم تا به او شيوه راه رفتن را بياموزيم: انسان بايد به نفس خود توجه نموده و از سرّ
مطلع گردد. البته اين چنين نيست كه نفس خودش عالَمى، و قواى تكلميه و باصره و سامعه و لامسه عوالمى غير نفس باشد، كه قوه مستقلهاى در صماخ گوش و جليديه چشم، وجود داشته باشد كه او ببيند و بشنود نه نفس. بلكه قواى باصره و سامعه و لامسه مراتب ظهور نفس است، حتى اينكه بگوييم قوا مراتب نازله نفس است، عبارت خوبى نيست.
و به اين خاطر است كه در عين حالى كه مىگويى: چشمم ديد، با همان نسبت مىگويى: من ديدم و در عين حالى كه گوش مىشنود، با همان شنيدن مىتوان گفت:
من شنيدم. نمىتوان گفت: چشم مىبيند و نفس نمىبيند و نمىتوان گفت: نفس مىبيند و چشم هيچ كاره است. نه اين عزلت دارد و نه او، نه اين تنهاست و نه او، نه