نام کتاب : تقريرات فلسفه امام خمينى قدس سره نویسنده : الخميني، السيد روح الله جلد : 1 صفحه : 310
مىشود كه از قوه به فعليت مىرسند، خود آنها، خودشان را از مرتبه قوه به فعليت درآورده باشند، لازم مىآيد كه در مرتبه محركيت، متحركيت داشته باشند و حال آنكه محرك بايد بالفعل بوده و متحرك بايد بالقوه باشد و الّا اجتماع نقيضين لازم مىآيد؛ زيرا چيزى كه استواء داشت چطور بدون علت از استواء خارج شد؟ ذات شىء كه به ذلت فقر گرفتار بود چطور اين ذلت را از بين برد؟ در صورتى كه فاقد شىء نمىتواند معطى شىء باشد، پس عين الفقر بايد صرف الغنى باشد و حال آنكه: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ».[1]
و بالجمله: اگر اخواننا الماديين به بخت و اقبال و اتفاق قائل شدهاند، ناچار بايد بگويند: اجتماع نقيضين، اشكال ندارد و استحاله اجتماع نقيضين حرف قديمى است و ما متجددين منكر اين احكام عقليه هستيم و عقلهاى ما استحاله اجتماع متناقضين را درك نمىكند، اين احكام را عقلهاى آخوندى ادراك مىكند.
و اما آن چيزهايى كه از اتفاقيات مىبينيم و به گمان خود خلاف نظام وجود تصور مىنماييم، مثل شخصى كه داراى شش انگشت يا دو سر است و يا اينكه مىبينيم هواى جانفزاى بهار، صور حيات در نباتات و اشجار دميده و درختان شكوفه كرده و صحارى با طراوت گشته و گلهاى درختان سرخ شده و برگهاى نباتات سبز گشته و تمام عالم نقش عجيبى به خود گرفته است، يك دفعه صولت سرماى قبل از موسم، همه را عقيم نموده و صفحه طراوت را به هم زده و درختهاى شكفته را زرد و منقلب نموده است و شكوفهها را به پاى درختان و گلها را به روى خاك ريخته و بلبلها را از تماشاى اين همه زيبايى محروم نموده و آنها را از محبوب خود جدا كرده و نغمه شادى آنها را به آواز حزن و ناله و زارى تبديل كرده است.
و يا اينكه مىبينى جوانى را تربيت نمودهاند و سالها پروانهوار به دور او گشتهاند، قبل از آنكه شاهد مراد را در آغوش گيرند، تندباد اجل او را در آغوش خاك سياه، همسر مار و مور گردانيده است و چشمهاى شهلاى او را پايمال ديگران و غبارشان را