احتجابات محتجب شده- از منافذ قواى خود، كه روابط ملكوت و مُلك است رنگ خود را كه «صبغة الشيطان» و در مقابل «صبغة اللَّه» است بيرون دهد، و ظاهر قواى ملكيه را به شكل و شاكله خود درآورد، چون كوزه كه آب تلخ و شور و ناگوار را از باطن خود به توسط منافذ- كه روابطند- ظاهر كند.
و نادر اتفاق افتد كه نفس قوّه ماسكه روحانيَش قوى باشد، و بنيه خوددارى روحش شديد باشد، و نگذارد كسى بر اسرار روحش مطلع شود. اين خوددارى و حفظ، چون قَسْرى و بر خلاف طبيعت است، ناچار روزى منقطع شود، يا در دنيا در اوقاتى كه نفس از حال طبيعى بيرون رود؛ يا به شدّت غضب- و آن بيشتر اتفاق افتد-، و يا به غلبه شهوت- و اين كمتر ماسكه را خراب كند-.
و اگر در دنيا به واسطه اتّفاق يا شدّت قوّت ماسكه، اخلاق روحى را بروز ندهد، در آخرت- كه روزِ بروز حقايق و كشف سراير است- قدرت نفْس بر ماسكه كه قَسْرى بود، غلبه كند، و ناچار آنچه در باطن است ظاهر، و آنچه در سرّ است علن شود، نه به طريق رَشْح و سرايت كه در دنيا بود، بلكه علّيت و معلوليّت و بودن اراده روح احدىُّ التعلّق «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ»[1]؛ «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ».[2]
ديگر در آنجا خوددارى و امساك از اظهار، ممكن نيست. آن جا تمام روحيات ظاهر شود و تمام سراير علنى گردد. هم خوبيها ظاهر و هويدا شود، و هم بديها پيدا و آشكار گردد و صور و اشكال ملكوتى براى انواع ملكوتيّين صورت گيرد، و تناسخ ملكوتى كه در دنيا واقع شده بود و طبيعت از آن تعصى