خداخواهى است، و ديگرى تبعىِ استظلالى است كه آن فطرتِ تنفر از نقص است كه اساس تنزّه و تقوى است به معنى عامّ شامل آن. و تمام احكام شرايع، چه احكام قالبى و چه احكام قلبى بر اين دو اصل محكم الهى بنا نهاده شده است. [1]
اكنون برگرديم بر سر مقصود كه راه تحصيل ملكه حلم است.
بايد دانست كه به واسطه شدَّت اتصالى كه ما بين ملك بدن و روح است- چنانچه در فلسفه اعلا ثابت است كه نفس داراى نشئات غيب و شهادت است، و آنْ عالى در عين دنُوّ است و دانى در عين عُلُوّ است، و با وحدتْ تمام قوا است- [2] بنا بر اين، تمام آثار ظاهريه در روح، و آثار معنويه در ملك بدن سرايت مىكند. پس اگر كسى در حركات و سكنات مواظبت كند كه با سكونت و آرامش رفتار كند، و در اعمال صوريه مانند اشخاص حليم رفتار كند، كم كم اين نقشه ظاهر به روح سرايت كند و روح از آن متأثر شود، و نيز اگر مدّتى كظم غيظ كند و حلم را به خود ببندد، ناچار اين تحلّم به حلم منتهى شود و همين امر تكلّفىِ زورى امر عادى نفس شود. و اگر مدتى انسان، خود را به اين امر وادار كند و مواظبت كامل از خود كند و مراقبت صحيح نمايد، نتيجه مطلوبه البته حاصل شود. و در آثار شريفه اهل بيت وحى- عليهم السلام- اين علاج مذكور است.
در وسايل، از نهج البلاغه نقل كند كه مولاى متَّقيان- عليه السلام- فرمود:
«اگر نمىباشى حليم، پس حلم را به خود ببند؛ زيرا كه كم است كه كسى خود را شبيه به قومى كند مگر آن كه اميد است از آنان شود».
« إنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيمَاً فَتَحَلَّمْ، فَإنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إلَّا وَ أوْشَكَ أنْ يَكُونَ مِنْهُمْ». [3] و از حضرت صادق نيز