قيامى درست كرد. ماها يك حوزه كوچكى را، يك فرض كنيد موج كوچكى ما مىتوانيم تهيه كنيم. آنكه اين قيام را درست كرده است [خداست] ... در سرتاسر ايران، ايلاتى [ها] كه اصلًا كارى به اين كارها نداشتند، نه آنها كار نداشتند بازار تهران هم كار نداشت. بازار تهران هم كه اصل بازارهاست، در اين امور دخالت نداشت؛ كار نداشت به اين كارها. ساير بازارها هم كار به اين كارها نداشتند. خير، دانشگاهها هم كار نداشتند. ما مىديديم كه اين جناحهاى سياسى- چندين سال است الآن- هيچ ابداً از اين حرفها ديگر نمىزنند، هيچ كارى به اين كارها ندارند. جناح روحانى هم دستش بسته بود و دهنش بسته بود و جرأت حرف زدن نداشت. اين جناحهايى كه از آنها يك كارى مىآمد، در اين پنجاه سال سلطنت سياه، همه اينها را خفه كرده بودند. در زمان رضا شاه جناح روحانى را همچو به آن صدمه زده بودند كه خود ملت در مقابل روحانيت ايستاده بود. خود ملتْ روحانيت را سوار اتومبيل، روحانى را سوار اتومبيل نمىكرد و مىگفت كه ما اين طايفه را نمىخواهيم. من خودم سوار اتومبيل بودم و اتومبيل ظاهراً بنزينش تمام شد يا آب آن تمام شد؛ يك شيخى هم همراه من بود. مىگفت كه اين، چون اين شيخ سوار اتومبيل است از اين جهت اتومبيل ايستاد! با اينكه ايستادنش- نشكسته بود- آب تمام شده بود [خنده حضار] يا آبش تمام شده بود يا بنزينش، حالا يادم نيست اما يكى از اينها تمام شده بود، مع ذلك تبليغات زمان رضا خان و مأمورين رضا خان، دژخيمان رضا خان، همچو كرده بود كه اين طبقه شوفرى كه الآن شما ملاحظه مىكنيد يكى از طبقاتى است كه در ايران فعاليت مىكند و فلج مىكند گاهى وقتها كارهاى دولتى را، آن وقت اين طور بود كه اگر چنانچه بنزينش تمام مىشد مىگفت شيخ توى اينجا بوده! تازه تفأل به او مىزد؛ مىگفت شيخ چون اينجا بوده! و همين طور ساير طبقات اين طور شده بود. در تمام ايران يك مجلس خطابه علنى نبود. اگر بود، بين نصف شب ... يك مجلسى بود، آن هم قاچاق. تمام تبليغات، تبليغات از هر طبقه باشد، درش بسته شده بود. سياسيين هم همه در انزوا بودند و هيچ كارى از آنها نمىآمد و نمىتوانستند كارى بكنند. صدايى از كسى در نمىآمد. بله، چند دفعه روحانيون قيام كردند لكن شكسته شد. از آذربايجان