پاسبان، چند تا پاسبان مىرفت به آنها مىگفت كه ببنديد، امروز روز چهارم آبان است، مثلًا ... بايد ببنديد، بايد بيرق بزنيد، تخلف نمىكردند، اصلًا توى ذهنشان نمىآمد كه مىشود تخلف از پاسبان كرد، اگر يك صاحبمنصبى با چهار تا ستاره، با سه تا ستاره مىآمد تو بازار و هر غلط كارى مىخواست بكند كسى چرا به او نمىگفت، اين نهضت مقدس اسلامى باعث اين شد كه بچههاى كوچك هم فرياد بزنند توى خيابانها كه «مرگ بر اين سلطنت پهلوى»! اين يك تحولى حاصل شد بين مردم كه الآن پاسبان را مردم هيچ چيزى بارش نمىكنند. صاحبمنصبش هم نمىكنند؛ حكومت نظامىاش هم نمىكنند. آن وقتها كه حكومت نظامى مىشد، به مجرد اينكه مىگفتند حكومت نظامى است، ديگر مردم مىرفتند سراغ كارشان؛ اصلًا ديگر دنبال اينكه معارضهاى، مبارزهاى بشود توى ذهنشان نمىآمد! امروز حكومت نظامى است، قانون حكومت نظامى خودشان مىگويند كه- مثلًا اعلامشان اين است به اينكه- بيشتر از دو نفر نبايد با هم باشند، هفتاد هزار نفر، صد هزار نفر، پانصد هزار نفر مردم مىآيند بيرون! و فرياد مىزنند و همه فريادهايشان هم بر ضد شاه است! اين يك تحولى است در يك ملت حاصل شده است؛ اين يك چيز كمى نيست.
عقبنشينى گام به گام
از آن طرف هم ملاحظه مىكنيد كه اينها پله پله ... دارند پايين مىآيند ديگر. اين «حزب رستاخيز» يك چيز آسانى بود كه اينها دست از آن بردارند؟ شما ديديد كه چقدر مداحى اينها كردند. خود اين مردكه چقدر ... حرف نامربوط راجع به حزب رستاخيز زد! همه مردم، همه بايد وارد بشوند! هر كس وارد اين حزب نشود بايد از اين مملكت برود! اين اصلًا اينجايى نيست! و از اين حرفهايى كه زدند. يكدفعه با همين نهضت مردم، با همين مشت خالى، آنها توپ و تانك دارند، اينها مشت دارند، همين مشت غلبه كرد بر آنكه يكوقتى حزب رستاخيز [را به رخ مىكشيد] معلوم شد خبرى نيست! اعلام كردند كه، اين [حزب] چيزى نيست، بيخود است اصلًا، اصلًا دولت هم قبولش ندارد! [خنده حضار] مطلبى بود كه دولت هم قبولش نكرد، با اينكه دولت از خودشان بود. تاريخ را