روى اين فرض هم سلطنت ايشان بر خلاف قانون اساسى است؛ براى اينكه قانون اساسى آن چيزى را كه گفته است اين است كه سلطنت يك موهبت الهى است كه مردم مىدهند به شخص سلطان؛ و ما مىدانيم كه اين مردم اصلًا يك همچو سلطنتى را نه به ايشان دادند و نه به پدر ايشان دادند؛ سلطنتى نبوده است كه مردم داده باشند به ايشان. بنا بر اين روى فرض قانون اساسى هم اين مقام را غصب كرده است؛ يعنى الآن ياغى است به حَسَب قانون. به حَسَب قانون اساسى اين آدم يك آدم ياغى است كه مثل ساير دزدها، كه يكوقت بيايند يك جايى را بگيرند و يك حكومتى را غصب كنند، اين هم همان است. بر حسب حكم شرع هم كه اصلًا لياقتْ اينها ندارند براى حكومت شرعى. آنكه لايق است براى اينكه حاكم بر مسلمين باشد، آن شرايطى دارد كه در اينها اصلًا آن شرايط موجود نيست. بنا بر اين، هم به حَسَب قانون اساسى اين سلسله غاصب اين مقام هستند- پدرش و خودش و بعد از آن هم اگر بچهاش- و هم به حَسَب حكم شرعى اينها لايق از براى اين مقام نيستند و غاصب اين مقام هستند. حالا هر چه هم مىخواهد زيارت برود! و هر چه هم مىخواهد عذر بخواهد و هر چه هم مىخواهد قرآن طبع بكند! و هر چه از اين حقه بازيها مىخواهد بكند لكن اصلِ مقام غصب است. يك آدم غاصب هر چه هم عذر بخواهد، اين مقام را تا دست از آن برندارد غاصب است.
وجوب مبارزه با حكومتهاى ظالم
وقتى كه يك شخصى غاصب يك مقامى شد و همان طورى كه ائمه جور اين طور بودند- مثل معاويه و امثال اينها- و تكليف مسلمين بود بر اينكه اين را از آن مقامى كه دارد كنار بزنند و حكومت را دست آن كسى كه بايد و شرع مقدس تعيين كرده است تسليم بكنند، الآن هم بر مسلمين اين مطلب واجب است؛ لازم است. ما هم يكى از افراد مسلمين هستيم كه بر ما هم واجب است كه جديت كنيم و اين را از اين مقام پايين بياوريم. احتمالش را هم مىدهيم كه موفق بشويم؛ لازم نيست يقين بكنيم. ما احتمال اين معنى را مىدهيم. بلكه بيشتر از احتمال الآن هست در كار كه با اين نهضتى كه مسلمين كردهاند و همه با هم فرياد مىزنند كه ما نمىخواهيم اين را، اين مطلب درست بشود و سقوط پيدا