قبول كردند و اينها، لكن وقت عملْ عمل نكردند به متمم قانون اساسى؛ يعنى پنج نفر مجتهد را در مجلس ما نياوردند! بله، [مجلس] اول يك صورتى ابتداءً درست شد، اما آن صورتى بود؛ تمام شد. حالا قريب پنجاه سال است- بيشتر از پنجاه سال است- كه ابداً در مجلس روحانى راه ندارد تا نظارت بكند؛ و اين خلاف قانون اساسى است. پس الآن اگر چنانچه ما فرض كنيم كه اين آقاى جبرئيل آمدند در زمين و تَبَع «اعليحضرت» مىخواهند بروند در مجلس، با نصب ايشان و تعيين ايشان و با تصويب مجلس «شورا» و مجلس «سنا»، همان جبرئيل امين هم خلاف قانون اساسى كرده! قانونى نيست. وزارتش، قانونى نيست. پس- بناءً عليه- اين تشبث درست از كار در نمىآيد آيد.
سخن مردم: ما شاه نمىخواهيم
علاوه بر اين، حالا ما از آن وجهه قانونى و منطق خودشان بگذريم، علاوه بر اين مگر اين چيزها اين صداى مردم را مىاندازد؟ مگر مردم صدايشان اين است كه وا وزيرا! اى وزير ما چطور است! مردم مىگويند ما شاه نمىخواهيم، تو مىخواهى وزير درست بكنى؟! جواب اينكه ما شاه نمىخواهيم اين است كه وزير شما اين بود، اين باشد؟! خوب بروند ببينند اين خارجيها كه مىگويند اين ملت چه مىگويد، چه مىخواهد، ملت را بروند ببينند توى بازارها چه مىگويند، توى مدرسهها چه مىگويند، توى دانشگاهها چه مىگويند، بيرون دانشگاه چه مىگويند، توى مزارع چه مىگويند؛ خوب بروند ببينند اينها. ببينند كه اين ملتْ سرتاسر ايران چه دارد مىگويد؛ چه مىخواهد اين ملت. اگر يك شبانه روز بر اينها گذشت و از هر آدمى چند دفعه اين كلمه را نشنيدند، خوب ما از قولمان برمىگرديم، مىرويم سراغ زندگىمان. اگر نشنيدند كه ما نمىخواهيم اين را، «مرگ بر شاه»؛ از بچه اين قَدَرىِ تازه زبان باز كرده اين را مىگويد تا آن پيرمردى كه حالا ديگر يواش يواش بايد حرف بزند، مثل من. خوب، همه نمىخواهند. وقتى يك ملتى يك چيزى را نخواست، خوب شاه براى ملت است، وقتى ملت نمىخواهد او را، كه نمىشود كه به زور آورد او را. آوردند به زور اما فايده ندارد.
بخواهند با اين تشبث كه يك وزيرى را بردارند يك وزير ديگر بگذارند، يك