من، هم اعلاميه مىدهم و هم در ضبطْ حرفهايم را ضبط مىكنم و هم اگر مقتضى شد در منبر صحبتهايم را مىكنم؛ و اين يك تكليفى است شرعى براى من. گفتند كه آخر ما يك تعهداتى با دولت ايران داريم، با آن تعهدات نمىشود اين كارها. گفتم خوب، من هم- قريب به اين معنى- يك تعهداتى با اسلام دارم و با ملت ايران، من هم نمىتوانم كه از تعهداتم دست بردارم. منتهى شد به اينكه آنها گفتند كه نه، نبايد بشود و ما گفتيم بايد بشود. و آنها ما را محصور كردند در منزل. البته نه اينكه بگويند شما نيا بيرون؛ كسى را نمىگذاشتند [بيايد]، ايرانىهايى كه از بيرون مىآمدند، اينها را مانع شدند. يك روز هم طلبهها را مانع شدند الّا يكى دو سه نفر. من بيرون نيامدم از منزل. بيرون كه نيامدم، خوب در ايران يك چيزهايى شد، و فلان. من ديدم كه خوب، ما بخواهيم اينجا توى منزل بمانيم و كارى نكنيم و بگوييم ما هم درس مىخوانيم و ... اين مخالف با وضع ماست.
سكوت، خلاف وجدان و ديانت
ما الآن در ايران كشته داديم، ما بچههايمان را، بزرگهايمان را كشتند در ايران، الآن هم هر روز اين بساط هست، الآن هم در دانشگاه همين؛ در روزنامههاى آنجا منعكس است كه در دانشگاه- ديروز يا پريروز- گفته بود هشتاد و چند نفر، 75 نفر زخمى؛ و اين چيزى كه معلوم است دولت ايران گفته است و چندين نفر هم كشته. اينها به جان اين ملت افتادند، از اين طرف همه چيز ملت را مىبرند، حالا جان اين ملت را دارند مىگيرند، ما چطور با اين وضعى كه اينها دارند بتوانيم، وجدان ما اجازه به ما بدهد، ديانت ما اجازه به ما بدهد كه ما بنشينيم نگاه كنيم و فرزندان اسلام را اينها درو كنند و بكشند؟ ما صدايمان را به آن قدرى كه بتوانيم، آن قدرى كه بگذارند دولتها، صدايمان را به دنيا مىرسانيم كه خوب ببينند كه اين وضع ايران چه وضعى است.
بىثمرى حكومت نظامى
الآن من گمان نمىكنم كه هيچ مملكتى شبيه به مملكت ايران باشد. يك مملكتى باشد كه همهاش حكومت نظامى. خوب، همه شهرها، تقريباً دوازده شهر بزرگ ايران كه