مىشود، يك نهضتى مىشود براى يك كار خوبى اما الهى نيست. از باب اينكه كار خوب است براى ملتمان خدمت بكنيم كار خوب است، فلان، به اين ممكن است ارج بدهد، اما آن كه مقصود است، نيست. آن كه مقصود است اين است كه انسان در كارهايش چه در تشكيل حكومتش، چه در انقلاب فرهنگيش، چه در انقلابات ديگرش نظرش اين باشد كه يك كار الهى كرده باشد، آن پيش خدا ارزش دارد مثل انبيا. انبيا كارشان به واسطه اين ارزش داشت نه براى عمق كارشان- و عرض مىكنم كه- سعه كارشان، حكومتشان زياد باشد، كم باشد فرقى نمىكند. انبيا، آنى كه هيچ نتوانسته كار بكند با آنى كه خيلى كار كرده هر دو در انگيزه مثل هم هستند؛ يعنى، هر دو مىخواستند كه يك كارى براى خدا بكنند و پيش خدا مأجورند و هر دو هم مأجور هستند، يكى موفق شده، يكى موفق نشده است، آن ديگر دست خود اين نبوده، موفق نشده است.
اسلامى و الهى نمودن دانشگاه در انقلاب فرهنگى
و در انقلاب فرهنگى، آنى كه براى شما فايده دارد- يك وقت براى مملكت فايده دارد، يك وقت براى دانشجوها فايده دارد، يك وقت براى شما آقايان- آنى كه براى شما فايده دارد اين است كه انگيزهتان اين باشد كه اين دانشگاه را ببريد طرف اسلام، الهىاش كنيد. هر درسى مىخواهند بخوانند مانع ندارد، درسهايى كه [مفيد] است، اسلام با همه [درسها]، الّا بعضى از درسها استثنا كرده، با همه موافق است. اما آنى كه براى ماها فايده دارد اين است كه ما بخواهيم همين اسلامى بودن را الهىاش كنيم، بخواهيم الهى باشد اين كار ما، براى خدا كار بكنيم، اين براى خودتان فايده دارد، موفق بشويد فايده دارد، موفق هم نشويد فايده دارد. و اگر اين انگيزه شد مسلماً دنبال اين هستيد كه كار خوب باشد وقتى انگيزه الهى شد، ديگر نمىشود اينكه انسان انگيزهاش الهى باشد و دنبال اين باشد كه خودش يك راهى باز كند، حالا چى باشد، هر چى شد، شد. اين قهراً خواهد اين طور شد كه وقتى كه انگيزه براى خدا شد، دنبال اين است كه اين كار را انجام بدهد، به طورى كه خداپسند باشد، از اين جهت، در اين كار موفق است. اگر