هستم. آن هم جنبه خودبينى دارد، و روى اين زمينه سجده نمىكند و مطرود مىشود.
بعد هم خدا را تهديد مىكند، بعد از اين كه انذار مىكند و مىگويد، به من مهلت بدهيد.
بعد از آن كه مهلت را مىگيرد و خاطر جمع مىشود، آن وقت خدا را تهديد مىكند به اين كه؛ به آن عزتت قسم، به آن اسمى كه من را اغوا كردى قسم كه اينها را نمىگذارم كه اكثرشان به تو توجه كنند. از بين يدشان مىآيم، از خلفشان مىآيم، از يمينشان مىآيم، از شمالشان مىآيم. وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ[1] خدا هم جواب را مىدهد.
ما از اين جا مىفهميم كه قضيه خودبينى، ارث شيطان است، از صدر عالم اين قضيه بوده است. وقتى هم كه وسوسه مىكند به آدم، باز آدم را اغوا مىكند به اين كه تو را مىخواهند اين جا كَانَّهُ حبس كنند. تو اگر حرف من را بشنوى، بيشتر از اينها دارى. آدم هم به آن جنبه ديگرى از او قبول مىكند. اين يك تعليم عمومى است كه از قبل از خلقت آدم تا حالا بايد براى ما عبرت باشد؛ بدانيم كه ارث شيطان، خودبينى است. تمام فسادهايى كه در عالم واقع مىشود، چه فسادها از افراد و چه فسادها از حكومتها و چه در اجتماع، تمام فسادها زير سر همين ارث شيطان است. و تمام مفسدههايى كه در عالم پيدا مىشود، از اين بيمارى خودبينى است. چه در كنج خانه كسى نشسته باشد و به عبادت مشغول باشد، اگر خودبينى بكند، ارث شيطان را دارد، و چه در جامعه باشد و با مردم تماس داشته باشد، اين هم اگر فسادى از آن حاصل بشود، از خودخواهى و خودبينى خودش است، و چه حكومتهايى كه در عالم حكومت مىكنند؛ از اولى كه حكومت در دنيا تأسيس شده است تا حالا، هر فسادى واقع شده از اين خصيصه است.
مقدم بودن تزكيه و تهذيب بر همه امور
دردها دوا نمىشود، الّا با اين كه اين خصيصه شيطانى از بين برود. كسى بخواهد درد خودش را شخصاً دوا كند، بايد اين خصيصه را از بين ببرد؛ بايد رياضت بكشد و خودش را بزرگ حساب نكند؛ نگويد من عالمم، نگويد من خودم مقدس هستم- چنانچه
[1] سوره اعراف، آيه 17: «بيشتر آنان را شكرگزار نمىيابى».