اين كمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودى و هر چه و هر كس، و پيوستن به او است و گسستن از غير، و هِبهاى [1] الهى است به اولياى خُلَّص پس از صَعْق [2] حاصل از جلال كه دنبال گوشه چشم نشان دادن او است
وَ لاحَظْتَهُ
الخ. و ابصار قلوب تا به ضياءِ نَظْره [3] او نور نيابد، حُجُب نور خرق نشود و تا اين حُجب باقى است، راهى به معدن عظمت نيست و ارواح تعلُّق به عزّ قدس را درنيابند و مرتبت تَدَلّى [4] حاصل نيايد ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى.[5] و ادنى از اين، فناى مطلق و وصول مطلق است.
صوفى! زره عشق صفا بايد كرد
عهدى كه نمودهاى وفا بايد كرد
تا خويشتنى به وصل جانان نَرسى
خود را به رهِ دوست فنا بايد كرد
نجواى سرّى حق با بنده خاص خود صورت نگيرد مگر پس از صَعْق و اندكاك جَبَل هستى [6] خود، رَزَقَنا اللَّهُ وَ ايَّاكِ.
دخترم! سرگرمى به علوم حتى عرفان و توحيد اگر براى انباشتن اصطلاحات است- كه هست- و براى خود اين علوم است، سالك را به مقصد نزديك نمىكند كه دور مىكند
العلم هو الحجاب الاكبر؛
[7] و اگر حقجويى و عشق به او انگيزه است كه بسيار نادر است، چراغ راه است و نور هدايت
و براى رسيدن به گوشهاى از آن تهذيب و تطهير و تزكيه لازم است، تهذيب نفس و تطهير قلب از غير او، چه رسد به تهذيب از اخلاق ذميمه كه رهيدن از آن بسيار مجاهده مىخواهد، و چه رسد به
[6] اشاره به مضمون آيه 143 سوره أعراف: «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» چون پروردگارش بر كوه تجلّى كرد، كوه را خُرد كرد و موسى بيهوش افتاد