خودشان سرافرازى ايجاد كردند كه در طول تاريخ خواهد ماند. و ما آرزو داريم كه اين سرافرازى براى همه ملتها حاصل بشود و انقلاب به همين معنا براى همه ملتها حاصل بشود، براى همه مستضعفين حاصل بشود. از آن طرف هم در مقابل اين طور فداكارى و اين طور تفديه براى اسلام، آن طور جنايات در دنيا واقع مىشود. جنايات عظيمى كه از دولتهاى بزرگ بر همه بشر واقع مىشود و امروز دنيا گرفتار اين دو قطب است و بشر گرفتار اين دو قطب است كه خداى تبارك و تعالى ان شاء اللَّه نجات بدهد بشر را از اين دو قطب فاسد. [1] هر جا بتوانند خودشان دخالت مىكنند و هرجا هم به حسب ظاهر عذرى باشد ديگران را وادار مىكنند به دخالت، به فساد. صدام را ملاحظه مىكنيد كه در طول اين مدت با اين ملت چه كرده است و با اسلام چه كرده است و با ملت عراق چه كرده است و از آن طرف مشاهده مىكنيد كه او صلح دوست خودش را حساب مىكند، و رسانههاى گروهى هم هرجا هستند او را به همين عنوان معرفى مىكنند. من گاهى ياد آن شاعر مىافتم كه قصهاى دارد. قصه صدام، به ياد آن شاعر انسان را مىاندازد. نقل شده است كه كسى به يك شاعرى گفت كه اشعر شعراى عرب كى است؟ گفت بيا برويم من نشانت بدهم. رفت همراهش در يك خانهاى، ديد كه يك پيرمرد بسيار كثيفى نشسته و پستان يك بزى را به دهنش گرفته است و مىمكد. آن شخص شاعر گفت كه اين شخص كه مىبينى پدر من است. و اينكه پستان را در دهن گرفته است براى اينكه اين قدر بخيل است كه نمىخواهد يك قطره شير به كاسه ماليده بشود. اشعر شعراى عرب آن است كه در سالهاى طولانى افتخار به عرب كرده براى اين پدر!
اخطب خطباى عرب
من عقيدهام اين است كه، يعنى عقيده نه ... يا خوب است اين طور باشد كه به صدام بگويند كه اخطب خطباى عرب كى است در عصر او بگويد كه بياييد من نشان بدهم، بياورد در خرمشهر و هويزه و سوسنگرد و اينجاها ببيند كه، نشان بدهد كه ببينيد اينها همه