ببينند. من گفتم كه من با آنها ملاقات نمىكنم، از باب اينكه اينها اشخاصى هستند كه اگر بيايند يك چيزى اينجا بگويند، دروغ مىروند مىگويند و من ملاقات نمىكنم. لكن با بعضى آقايان ديگر ملاقات كرده بودند و آن آقايى [1] كه با او ملاقات كرده بودند، عصر همان روز آمد با حال وحشتناك پيش من، گفت كه اينها آمدهاند و مىگويند كه ما مىريزيم در منزلهايتان، اگر جواب آقاى حكيم را بدهيد، مىريزيم در منزلهايتان، خودتان را چه مىكنيم، زنهايتان را چه مىكنيم و از اين حرفهاى اراذلى. و حالا بايد چه بكنيم؟ گفتم: شما هم باور كرديد حرفشان را؟ گفت: ما چه بكنيم؟ من همان وقت پا شدم، جواب آقاى حكيم را دادم. اگر آن وقت هم به ما اينها يك روى خوشى نشان مىدادند و چه مىكردند- باز ما يك بهره حسابى نمىتوانستيم برداريم- منتهى نمىشد به اينها و اگر 15 خرداد پيش نيامده بود و آن كشتار ناهنجار و ظلم و ستم بزرگ واقع نشده بود، باز ممكن بود كه منتهى به اين مسائل نشود. در هر قصهاى كه واقع مىشد، يك بهرهاى قهراً برداشته مىشد.
اگر 17 شهريور آن مسائل واقع نمىشد و آنها گذاشته بودند مردم صحبتشان را مىكردند، چه مىكردند، منتهى به اين نمىشد كه بايد برود. يا آنها يك چيزهايى را كه آنها مىخواستند آن وقت، شايد آن وقت خيلى چيزهاى مهمى هم نبود. يا شاه معدوم مىگفت كه من حاضرم كه عمل كنم به قانون اساسى و چه بكنم، خوب اين صحبتها پيش نمىآمد. لكن آن شرارتى كه آنها كردند، در مقابلش بهرهاش اين بود كه منتهى شد به سقوط؛ سقوط شاهنشاهى 2500 ساله. در هر قصهاى كه پيش آمد و به ما صدمهاى وارد شد، در ازاى او، يك بهره خوبى ما برداشتيم.
شما مىبينيد كه در زمانى كه مرحوم آقاى بهشتى زنده بودند، چه وضعى پيش آوردند اين اراذل و ايشان را يك چهره ديگرى نشان داده بودند كه آن روز در خيابانها هم بر ضد ايشان تظاهرات مىكردند، صحبت مىكردند و نمىدانستند قصه را. شهادت