رسوايى پيش مردم و معروفيت به سست عنصرى و كم ثباتى و افتادن از نظر خلق، پيش ملائكة اللّه و در درگاه قدس ربوبيت از ارزش مىافتد. بندهاى كه نتواند يك مصيبت كه از حق و محبوب مطلق به او مىرسد تحمل كند، و انسانى كه از ولى نعمت خود، كه هزاران هزار نعمت ديده و هميشه مستغرق نعمتهاى اوست، يك بليّه ديد زبان به شكايت پيش خلق گشود، چه ايمانى دارد و چه تسليمى در مقام مقدس حق دارد؟ پس درست است كه گفته شود كسى كه صبر ندارد ايمان ندارد.
اگر تو به جناب ربوبى ايمان داشته باشى و مجارى امور را به يد قدرت كامله او بدانى و كسى را متصرف در امور ندانى، البته از پيشامدهاى روزگار و از بليّات وارده شكايت پيش غير حقّ تعالى نكنى، بلكه آنها را به جان و دل بخرى و شكر نعم حق كنى.
پس، آن اضطرابهاى باطنى و آن شكايتهاى زبانى و آن حركات زشت غير معتاد اعضا همه شهادت دهند كه ما از اهل ايمان نيستيم. تا نعمت در كار است، صورتا شكرى مىكنيم. و آن نيز مغزى ندارد، بلكه براى طمع ازدياد است. وقتى كه يك مصيبت پيشامده كرد، يا يك درد و مرضى رو آورد، شكايتها از حق تبارك و تعالى پيش خلق مىبريم و زبان اعتراض و كنايه گويى را باز كرده پيش كس و ناكس شكوهها مىكنيم. كمكم اين شكايتها و جزع و فزعها در نفس تخم بغض به حق و قضاى الهى مىكارد، و آن بتدريج سبز مىشود و قوّت مىگيرد تا آنكه ملكه مىشود، بلكه خداى نخواسته صورت باطن ذات صورت [بغض] به قضاى حق و دشمنى ذات مقدس شود. آن وقت عنان از كف گسيخته شود و مهار اختيار از چنگ رها شود و انسان به هيچ وجه نتواند ضبط حال و خيال نمايد و ظاهر و باطن رنگ دشمنى حق تعالى گيرد، و با يك پارچه بغض و عداوت مالك النّعم از اين عالم منتقل گردد و به شقاوت ابدى و ظلمت هميشگى دچار شود. پناه مىبرم به خدا از بدى عاقبت و ايمان مستودع. پس، صحيح است كه مىفرمايد وقتى كه صبر برود ايمان مىرود.
پس اى عزيز، مطلب بس مهم و راه خيلى خطرناك است. از جان و دل بكوش و در پيشامدهاى دنيا صبر و بردبارى را پيشه خود كن، و در مقابل بليّات و مصيبات مردانه قيام [كن]، و به نفس بفهمان كه جزع و بيتابى علاوه بر آن كه خود ننگى بزرگ است، براى رفع بليّات و مصيبات فايدهاى ندارد، و شكايت از قضاى الهى و اراده نافذه حق پيش مخلوق ضعيف بىقدرت و قوّه مفيد فايده نخواهد بود. چنانچه