در خود كرد و غير را فاقد ديد از آن يك حالت تعزز و ترفع و سركشى از براى نفس او پيدا شود و تكبر كند، وقتى كه غير را كامل ديد در او يك حالت ذلّ و انكسارى رخ دهد كه اگر عوامل خارجيه و مصلحات نفسانيه نباشد حسد توليد كند. و گاه شود كه ذلّ خود را در همسرى غير با خود پندارد، چنانچه صاحب كمال و نعمت بر مثل خود يا تالى تلو خود حسد ورزد. و توان گفت حسد همان حال انقباض و ذلّ نفس است كه اثر آن ميل زوال نعمت و كمال است از غير. و بعضى، چنانچه علامه مجلسى [1]، قدس سره، نقل فرمودند، اسباب حسد را منحصر كردهاند در هفت چيز:
«اوّل عداوت دوم تعزز. و آن چنان است كه بداند كه محسود به واسطه نعمتى كه دارد بر او تكبر كند، و او طاقت كبر و فخر او را نداشته باشد، پس زوال آن را بخواهد.
سوم كبر. و آن چنان است كه حسود بخواهد به صاحب نعمت تكبر كند و ممكن نباشد جز به زوال آن.
چهارم تعجب. و آن چنان است كه تعجب كند از اينكه اين نعمت بزرگ را اين شخص دار است. چنانچه خداى تعالى از امم سابقه خبر مىدهد كه گفتند: ما أَنْتُمْ إلّا بَشَرٌ مِثْلُنا. [1] و گفتند: أ نؤمن لبشرين مثلنا؟ [2] تعجب كردند از آنكه كسى كه مثل خود آنهاست فائز به مرتبه رسالت و وحى شود، پس حسد ورزيدند.
پنجم خوف. و آن چنان است كه بترسد از مزاحمت صاحب نعمت به واسطه آن با مقاصد محبوبه او.
ششم حب رياست. چنانچه مبتنى باشد رياست او به اينكه كسى در نعمت مساوى او نباشد.
هفتم خبث طينت. كه كسى را نتواند در نعمت ببيند.» انتهى كلامه [2].
ولى به عقيده نويسنده چنانچه اشاره به آن شده، غالب اينها، بلكه تمام اينها، برگشت مىكند به رؤيت ذلّ نفس، و سبب بلا واسطه حسد- به آن معنى كه مشهور حسد را معنى كنند- آن است. و اما بنا بر آنچه كه ما در معنى حسد گفتيم، كه خود اين حالت حسد باشد، مضايقه نيست در صحت آنچه ذكر شده است. و در هر صورت، بحث در اطراف اين معانى خارج از مقصود ما و وضع اين اوراق است.
[1] «شما جز بشرى همانند ما نيستيد.» (يس- 15).
[2] «آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان آوريم؟» (مؤمنون- 47).