زوال آن را دارد كمال و نعمت باشد في نفسه، چه بسا چيزهايى كه في نفسه از نقايص و رذايل است، ولى حسود آن را كمال گمان كرده زوال آن را مىخواهد. يا آنكه چيزى از نقايص انسانيه و كمالات حيوانيه است و حسود چون در حد حيوانيت است آن را كمال داند و زوال آن را مىطلبد. مثلا در بين مردم كسانى هستند كه فتّاكى و خونريزى را هنر دانند! و اگر كسى چنين باشد به او حسد ورزند. يا بذله گويى و هرزه سرايى را كمال پندارند و به آن حسد مىكنند. پس ميزان توهّم كمال است و گمان نعمت، نه خود آنها. مقصود آن است كه شخصى كه در غير نعمتى ديد، چه واقعا نعمت باشد يا نباشد، و زوال آن را مايل بود، چنين شخصى را حسود گويند.
و بدان كه از براى حسد اقسامى است و درجاتى، به حسب حال محسود، و به حسب حال حسود، و به حسب حال حسد في نفسه.
اما به حسب حال محسود، چنانچه به كمالات عقليه يا خصال حميده يا مناسك و اعمال صالحه يا امور خارجيه از قبيل مال و منال و عظمت و حشمت و غير آن حسد برند، يا به مقابلات هر يك از اينها حسد برند در صورتى كه كمال توهم شود.
و اما به حسب حال حسود، چنانچه حسد از عداوت يا تكبر يا خوف يا غير آن پيدا شود از اسبابى كه بعدها ذكر آن مىشود.
و اما به حسب حال حسد في نفسه، كه مىتوان گفت درجات و تقسيمات حقيقيه حسد اين است نه آن سابقيها، پس، از براى آن در جانب شدت و ضعف مراتبى است كثيره كه به حسب اسباب مختلف شود، و نيز به حسب آثار اختلاف پيدا كند. ما ان شاء اللّه در ضمن فصولى چند اشاره به مفاسد و علاج آن به مقدار مقدور خويش مىنماييم. و منه التّوفيق.
فصل در ذكر بعضى از موجبات حسد است.
از براى حسد اسباب بسيارى است كه عمده آن به رؤيت ذلّ نفس برگردد، چنانچه در كبر به حسب نوع عكس آن است. همان طور كه انسان كه رؤيت كمالى