سردی و گرمی میدیدیم و از این پس علاوه از آن، روشن و تاریک و سرد و گرم را نیز میفهمیم و انتقال به قانون کلی علیت و معلولیت نیز از همین جا شروع میشود 1.
بزرگ از زیر آن سنگ کوچک و یا دست ما از زیر گلوله برداشته شود سنگ کوچک و آن گلوله به زمین میافتد، پس احتیاج یکی از ایندو به دیگری و عدم احتیاج آن دیگری را به اولی احساس میکنیم، سپس ذهن ما در مقام توسعه و گسترش بر میآید و این تصورات را دقیقتر میکند و در مورد جسم و شکل (مثلًا) به کار میبرد؛ پس بالاخره پیدایش این دو تصور نیز منشأ حسی و تجربی دارند.
این گمان از آنجا ناشی میشود که شخص از روی دقت، حدود حس را تشخیص نداده باشد و نداند که در مورد مثال نامبرده آنچه حس مییابد و صورتی از آن در مخیله تهیه میشود فقط تصور آن دو جسم و تصور افتادن و تصور تعاقب رها شدن جسم زیرین و افتادن جسم زبرین است اما «احتیاج» و «نیازمندی» قابل احساس نیست و حس نمیتواند صورتی از «احتیاج» در ذهن بگذارد.
در اینجا گفتگو از منشأ پیدایش تصور جوهر و عرض است و اما بحث از این جهت که آیا اثبات وجود جوهر در خارج (حتی وجود جسم) وظیفه حس است یا غیر حس، و ما از چه راهی به وجود جوهر جسمانی در خارج اذعان و اعتراف کردهایم، و در این اذعان و اعتراف مبادی حسی چه اندازه دخالت دارند و مبادی غیر حسی چه اندازه دخالت دارند، بحث جداگانهای است و ما آنجا که حدود حس و حدود عقل را تعیین میکنیم در این باره گفتگو خواهیم کرد.
[1]. از مسائلی که در فلسفه و علوم قدیم و جدید بسیار حائز اهمیت است مسأله «علّیت و معلولیت» است. تصوری که بشر از علیت و معلولیت دارد این است که از دو شئ معین (مثلًا) یکی را به وجود آورنده و مؤثر و دیگری را به وجود آورده شده و اثر میشناسد. علیت و معلولیت از اموری است که همه کس تصوری از آن در ذهن خود دارد. مثلًا هنگامی که انسان عصایی در دست گرفته و با دست خود آن عصا را حرکت میدهد، در زمان واحد هم دست و هم عصا حرکت میکند. این دو حرکت در عین اینکه همزمان هستند و از لحاظ زمان تقدم و تأخری بر یکدیگر ندارند انسان یکی از آندو را مولود و نتیجه دیگری میداند و در مقام تعبیر میگوید «چون دست حرکت میکند عصا حرکت میکند» یعنی حرکت عصا را معلّل میکند به حرکت دست و اگر