در جای کار نشسته صورتی برای وی ساخته و حکایت کند ولی اضطراراً دومی را (چون به اندیشه اولی ساخته شده) به اولی نسبت میدهد (نیست نه است). (در مقالههای گذشته گفتیم که هر خطا و امر اعتباری تا مضاف به سوی صحیح و حقیقت نشود درست نمیشود).
وقتی که حکم میکنیم «زید قائم است» بین «زید» و «قیام» پیوند ثبوتی و اتصالی دادهایم و وقتی که حکم میکنیم «زید قائم نیست» بین «زید» و «قیام» پیوند سلبی و انفصالی دادهایم و در هر دو صورت آن دو مفهوم را به یکدیگر پیوند داده و منتسب کردهایم. پس حقیقت قضیه سالبه «ربطالسلب» نیست بلکه «ربط بودن سلب» است.
این نظریه را برخی از منطقیین اسلامی پذیرفتهاند.
ج. قضیه موجبه و قضیه سالبه هر دو مشتمل هستند بر تصور موضوع و تصور محمول و تصور نسبت حکمیه و حکم؛ و نسبت حکمیه در هر دو مورد ثبوتی و اتحادی است، فرقی که بین ایندو هست در ناحیه حکم است نه در ناحیه محمول و نه در ناحیه نسبت، زیرا حکم که فعل نفسانی است بر دو قسم است: یا از قبیل وضع و «ایقاع» است و یا از قبیل رفع و «انتزاع». توضیح مطلب اینکه ذهن، هم در قضیه موجبه و هم در قضیه سالبه احتیاج دارد به تصور موضوع و تصور محمول و تصور نسبت بین موضوع و محمول، و نسبت در هر دو مورد ثبوتی و اتحادی است و نسبت سلبی و انفصالی معنا ندارد، چیزی که هست در مرحلهای که انسان مطابقت و عدم مطابقت این نسبت اتحادی تصور شده را (مرحله تصدیق و حکم) با واقع و نفسالامر مینگرد، در قضیه موجبه خارجیت و واقعی بودن این نسبت اتحادی را در ذهن تثبیت میکند و در قضیه سالبه خارجی نبودن و واقعی نبودن این نسبت اتحادی تصور شده را در ذهن تثبیت میکند، و به عبارت دیگر، در قضیه موجبه حکم میکند به وجود این نسبت اتحادی در واقع و نفسالامر و در قضیه سالبه حکم میکند به نبودن این نسبت اتحادی در واقع و نفسالامر. پس مفاد حقیقی قضیه سالبه نه «ربطالسلب» است و نه «ربط بودن سلب» است بلکه «سلبالربط» است. ابن سینا و صدرالمتألهین این نظریه را پذیرفتهاند.
د. قضیه سالبه اساساً مشتمل بر نسبت نیست بلکه مشتمل است بر موضوع و محمول و حکم؛ یعنی همان طوری که در واقع و نفسالامر گاهی بین دو چیز رابطه اتحادی بر قرار هست (انسان استعداد نویسندگی دارد) و گاهی برقرار نیست (انسان