و «این سفیدی این سیاهی نیست» و حقیقت قضیه نخستین این است که قوه مدرکه میان موضوع و محمول، کاری انجام داده به نام «حکم» (این اوست) و حقیقت قضیه دومی این است که میان موضوع و محمول، کاری انجام نداده ولی این تهیدست ماندن و
اگر از تعبیر لفظی آن (قضیه ملفوظه) سخنی به میان آید بالتبع و بالعرض است.
در قضیه موجبه سه نظریه است:
الف. قضیه موجبه مشتمل بر چهار جزء است: موضوع، محمول، نسبت حکمیه، حکم؛ یعنی ذهن، موضوع و محمول و نسبت اتحادی ایندو را تصور میکند و «حکم» که یک نوع فعل نفسانی است و نظر به خارج دارد، خارجیت آن نسبت تصور شده را، در ذهن تثبیت میکند. از کلمات ابن سینا و صدرالمتألهین انتخاب این نظریه استفاده میشود.
ب. قضیه موجبه مشتمل بر سه جزء است: موضوع، محمول، حکم یا نسبت حکمیه. تصور موضوع و محمول کافی است که ذهن برای حکم کردن آماده شود و حکم به اتحاد ایندو در ظرف خارج بکند همچنانکه قضیه لفظیه نیز که مرحله تعبیر آن معانی ذهنیه است (زید ایستاده است) بیش از سه جزء ندارد. مطابق این نظریه حکم و نسبت حکمیه دو چیز نیستند بلکه عین یکدیگرند. متأخرین منطقیین اسلامی غالباً این نظریه را انتخاب کردهاند.
ج. قضیه موجبه فقط مشتمل بر دو جزء است: موضوع و محمول. آنجا که ذهن قضاوت میکند که (مثلًا) «زید قائم است» نه این است که واقعاً علاوه بر تصور زید و تصور قیام یک عنصر نفسانی دیگری به نام «حکم» وجود پیدا میکند، بلکه صرفاً همین قدر است که این دو تصور با هم در وجدان حاضر میشوند و با هم مورد توجه واقع میشوند. در تمام قضایای ایجابی رابطهای که بین موضوع و محمول است این است که بین وجود ذهنی آنها تلازم برقرار است به این معنی که به خاطر آمدن هر یک از آنها موجب به خاطر آمدن و حاضر شدن دیگری میگردد و این امر به سبب قانون کلّی «تداعی معانی» صورت میگیرد.
تداعی و تلازم دو تصور ذهنی گاهی به سبب مشابهت است و گاهی به سبب تضاد و گاهی به سبب اینکه در زمان واحد یا در مکان واحد به احساس در آمدهاند؛ مثلًا ما هر وقت نام «حاتم» را شنیدهایم متعاقب آن «بخشندگی» را شنیدهایم و حاتم و