و نسبتی دارد که آن نسبت را میان سفیدی و سیاهی نمییابیم و در نتیجه آنچه به دست ما آمد یک حملی است (این سیاهی این سیاهی است) و یک عدم الحمل؛ یعنی ذهن نسبتی که میان سیاهی و سیاهی بود میان سیاهی و سفیدی نمییابد و به عبارت دیگر میان سیاهی و سیاهی حکم ایجاد کرده و نسبتی درست میکند ولی میان سفیدی و سیاهی کاری انجام نمیدهد و چون خود را در اولین مرتبه یا پس از تکرر حکم اثباتی، نسبت ساز و حکم درست کن میبیند کار انجام ندادن (عدم الفعل) خود را «کار» پنداشته و نبودن نسبت اثباتی میان سفیدی و سیاهی را یک نسبت دیگر مغایر با نسبت اثباتی میاندیشد و در این حال یک نسبت پنداری به نام «نیست» 1 در برابر نسبت خارجی «است» پیدا میشود و مقارن این حال دو قضیه درست شده: «این سیاهی این سیاهی است»
یافتن به «حمل چیزی بر چیزی» و بر قرار کردن نسبت بین دو چیز برای ذهن پیدا میشود.
بعضی دیگر پنداشتهاند که اولین حکمی که ذهن صادر میکند حکم به وجود دنیای خارج است، و البته این نظریه از چند جهت مخدوش است و لااقل از این جهت که حکم به وجود دنیای خارج فرع این است که ذهن تصوری از «وجود» (هستی) داشته باشد و تصور وجود نه فطری است و نه از راه هیچیک از «حواس» معقول است که وارد ذهن شود و این تصور فقط پس از توفیق یافتن به «حمل» و حکم بین دو چیز برای ذهن دست میدهد، پس لازم است قبل از آنکه ذهن حکم میکند به وجود عالم خارج لااقل یک حکم دیگر کرده باشد.
[1]. یکی از اموری که در منطق و در علمالنفس مورد توجه است توضیح ماهیت قضیه و تشریح اجزائی است که هر قضیه موجبه یا سالبه مشتمل بر آنهاست.
در این مورد فرضیهها و نظریههای زیادی هست. هر چند این نظریهها ارزش منطقی و فلسفی زیادی ندارد ولی چون بعضی از این نظریهها مبتنی بر ملاحظات دقیق نفسانی است و با باریک بینی زیادی اعمال ذهنی و چگونگی و ترتیب آن اعمال در تشکیل قضایا مطالعه شده است، ما مجموع آن نظریهها را برای کسانی که به اصطلاحات منطقی آشنا هستند و مایلاند، بیان میکنیم و از ایراداتی که به هر یک میتوان وارد کرد خود داری میکنیم و مقدمتاً از یک اشتباه کوچک جلوگیری میکنیم و آن اینکه آنچه بالذات مورد توجه منطق یا روانشناسی است «قضیه ذهنیه» است و