اجزاء را یافته و حکم میکرد (چنانکه در مقاله 4 بیان شد) این معلومات را مییافت در حالی که آثار خارجی نداشتند یعنی صورتهایی بودند که منشأ آثار خارجی نبودند یعنی پیش این قوه با علم حصولی معلوم بودند. پس کار این قوه تهیه علم حصولی بوده در جایی که دسترسی به واقعیت شئ پیدا کرده و اتصال و رابطه مادی درست نماید. و از طرف دیگر ما از خودمان مشاهده میکنیم که خودمان (واقعیت من) در عین حال که به خودمان روشن هستیم همه اقسام ادراکات (حسی، خیالی، کلی، مفرد، مرکب، تصوری، تصدیقی) را در خودمان که یک واحد حقیقی هستیم مییابیم (من منم، من میبینم، من میشنوم، من این محسوس را ادراک میکنم، من این سفید را شیرین مییابم، من این خیال را میفهمم، من این تصدیق و حکم را مینمایم) و از این راه قوه نامبرده (تبدیل کننده علم حضوری به علم حصولی) به همه این علوم و ادراکات حضوریه یک نحو اتصال دارد و میتواند آنها را بیابد یعنی تبدیل به پدیدههای بی اثر نموده و علم حصولی بسازد. اکنون باید دید که آغاز کار وی از کجاست؟
ریشههای نخستین ادراکات و علمهای حصولی
در نخستین بار که چشم ما بر اندام جهان خارج افتاد (و البته این سخن به عنوان مثال گفته میشود وگرنه پیش از این مرحله مراحل زیادی از حس- و به ویژه از راه لمس- پیمودهایم) و تا اندازهای خواص مختلف اجسام را یافتیم، فرض کنیم یک سیاهی و یک سفیدی دیدیم (سیاهی و سفیدی برای مثال اخذ شده و غرض دو خاصه حقیقی از خواص محسوسه اجسام است) مثلًا اول سیاهی را که با حرکت
قوا و جنبههای مختلف، عالم ذهن تشکیل میشود. حالا باید دید فعالیت این دستگاه از چه نقطهای آغاز میشود؟ فعالیت این دستگاه ابتدا از ناحیه یک قوه مخصوص مربوط به این دستگاه که در فلسفه به نام «قوه خیال» معروف است آغاز میشود. قوه خیال کارش این است که همواره با هر واقعیتی که اتصال پیدا میکند از او عکسبرداری میکند و صورتی تهیه مینماید و به قوه دیگری به نام «قوه حافظه» میسپارد. علیهذا کار این قوه تهیه صور جزئی و تبدیل کردن علم حضوری است به علم حصولی، و از این رو در این مقاله این قوه به «قوه تبدیل کننده علم حضوری به علم حصولی» نامیده شده است.