انسان احتیاجات صناعی خود را نخست با سنگهای تیز برنده، پس از آن با فلزات، پس از آن با بخار، پس از آن با برق و مغناطیس، سپس با شکافتن اتم تأمین میکرده و میکند و پس از آن ...
انسان همه گونه بهره برداری خوراکی و دوایی و پوشاکی و نشیمنی از گیاه و درخت و چوب میکند.
انسان هر جور تصرف در گوشت و استخوان و خون و پوست و شیر و پشم، حتی در مدفوعات حیوانات مینماید.
انسان نتیجههای گوناگون از کار حیوانات میگیرد، به اسب و الاغ سوار میشود و بار میبندد و با سگ پاس میدهد و شکار میکند، با گربه موش میگیرد و با کبوتر پیک میفرستد و ... راستی اگر تنها کلیات تصرفات انسان در خارج شمرده شود یک رقم سر سام آور خارج از پندار پیدا میشود.
اکنون آیا این موجود عجیب با نیروی اندیشه خود اگر با یک همنوع خود (انسان دیگر) روبرو شود به فکر استفاده از وجود او و از افعال او نخواهد افتاد؟ و در مورد همنوعان خود استثنا قائل خواهد شد؟! بی شبهه چنین نیست زیرا این خوی همگانی یا واگیر را که پیوسته دامنگیر افراد انسان میباشد نمیتوان غیر طبیعی شمرد و خواه ناخواه این روش مستند به طبیعت است.
ولی سخن اینجاست که: آیا روش استخدام مستقیماً و بلاواسطه مقتضای طبیعت میباشد و این اندیشه نخست در مغز انسان جایگیر شده و در دنبال وی اندیشه دیگری به نام اندیشه اجتماع (گردهم آمدن و زندگی دسته جمعی کردن) پیدا میشود؟ یا اینکه انسان با مشاهده همنوعان خود اول به فکر اجتماع و زندگی دسته جمعی افتاده و افراد نوع به همدیگر گراییده و زندگانی تعاونی را پی جویی نموده و همه از همه برخوردار میشوند و ضمناً گاهی یا بیشتر اوقات، اجتماع از مجرای طبیعی خود منحرف شده و مبدّل به یک توده هرج و مرج و سود بری و رنج کشی و بالاخره بردگی و استثمار میشود؟
ما گمان میکنیم که یک بررسی یا تماشای فعالیتهای ابتدائی نوع انسان و روشهای ساده بیشتر انواع دیگر حیوان و همچنین بررسی تجهیزات طبیعت، پاسخ حقیقی این پرسش را مشخص میسازد.
درست است که ساختمان کالبد انسان با جهاز تغذیه- نسبتاً- اجتماعی مجهز میباشد، فرد ماده انسان پستان دارد که دقیقاً برای بیرون دادن شیر آماده است و پشت سر این دستگاه دستگاه دقیق دیگری برای ساختن شیر درست شده و بدن با وی مجهز گردیده و از طرف دیگر فرد دیگر (کودک) با لب و دهانی مجهز میباشد که