مختلف بدنی گرفته تا احساسات قلبی و ملکات اخلاقی و عواطف و تمایلات درونی، همه محکوم این اصل هستند. اینجاست که با یک مطلب فوق العاده مهم و قابل توجه و بی سابقه که بیش از هر چیز با منطق و فلسفه سر و کار دارد مواجه میشویم و آن عبارت است از «رابطه عقل و ادراکات عقلانی با اصل انطباق با محیط» یعنی آیا همان طوری که سایر شؤون جسمانی بلکه نفسانی موجود زنده همواره طبق اصل «انطباق با احتیاجات» متناسب است با محیط و احتیاجات حیاتی، و با تغییر آن محیط و آن احتیاجات تغییر میکند، عقل و ادراکات عقلانی و مخصوصاً اصول و مبادی عقلانی که به نام «بدیهیات اولیه» خوانده میشوند و در مقاله 5 اثبات شد که آن اصول از لحاظ منطقی «مقیاس» های اصلی فکر بشرند و پایههای افکار فلسفی و علمی- ریاضی و طبیعی- روی آن اصول گذاشته شده است [نیز] تابع اصل کلی انطباق با محیط است و هر محیطی عقل خاص و اصول عقلانی مخصوصی را ایجاب میکند و همان عامل یا عواملی که در سایر قسمتهای ساختمان وجودی موجود زنده تجهیزاتی متناسب با احتیاجات به وجود میآورد و با تغییر احتیاجات، آن تجهیزات را تغییر میدهد اعمال عقلانی را نیز تحت کنترل خود دارد یا نه؟ و به عبارت دیگر در حال حاضر یک سلسله اصول و مبادی عقلانی در دست ما هست و ما روی آن اصول و مبادی، فلسفه و منطق و علوم ریاضی و طبیعی خود را بنا کردهایم، آیا این اصول تابع اصل انطباق با محیط است و ذهن در تحت تأثیر عامل یا عوامل تطبیق دهنده، این اصول را وضع و فرض کرده و با تغییر اوضاع محیط طبیعی یا اجتماعی و تغییر احتیاجات، این اصول جای خود را به «اصول موضوعه» دیگری خواهد داد یا نه؟ و اگر چنین است ما چه اطمینانی میتوانیم به علم و فلسفه و منطق داشته باشیم؟!
مسلّماً تا این مطلب تحقیق نشود مطالب و مسائلی که در مقالههای 4 و 5 گذشت ناقص خواهد بود، بلکه تا تکلیف این مطلب روشن نشود اساساً پای منطق و فلسفه و علوم به جایی بند نخواهد بود و مخصوصاً از آن جهت تحقیق این مطلب لازم است که بعضی از فلاسفه و روانشناسان جدید- چنانکه خواهیم دید- مدعی شدهاند که مشاهدات و مطالعات آنها در عقاید و افکار ملل مختلف، آنها را به همین نتیجه رسانده است.
مسأله تعیین رابطه عقل و ادراکات عقلانی با «اصل انطباق با احتیاجات» یک مسأله نو و بی سابقهای است که در این مقاله مطرح شده و علتش این است که دو