يوناني يافت؛ از آن جا که حکمت را به نظري و عملي منشعب ساخته و معيار حکمت
نظري را عقل نظري و معيار حکمت عملي را عقل عملي دانستهاند. بر اين اساس
الهيات، رياضيات و طبيعت با عقل نظري ارزيابي ميگردد و اخلاق، تدبير منزل و
سياست مُدُن نيز با عقل عملي؛ بدين ترتيب ديگر جايگاهي براي دين در
حاجتهاي دنيوي و اين جهاني انسانها باقي نميماند و تنها جايگاه و
گسترهي شريعت، حاجتها و نيازهاي اخروي انسانهاست.
نکتهاي که قايلان به اين نظريه از آن غفلت کردهاند اين است که
دين در حکمت و فلسفه و عقل و تجربهي آدميان نيز جايگاه مهمي دارد و
اصولاً عقل در حوزهي نظر و عمل به دين محتاج است. از طرفي دين نيز در فهم و
تفسير به عقل حاجت دارد و جامعيت دين به معناي تعطيل کردن حس و عقل نيست؛
انبيا و اولياي دين، اولين احياگران حس و عقل بشرياند و تاکيد فراوان قرآن
به عقلورزي و بهرهوري از حس و تجربه بر همگان آشکار است. حال اگر اين
سرمايههاي بشري با نظارت و سرپرستي دين مورد بهرهبرداري قرار نگيرند،
گرفتار طغيان ميگردند و از مسير تکامل منحرف ميشوند و سعادت دنيوي آدمي
را نيز مخدوش ميسازند.
انسان داراي انگيزههاي شيطاني و يا الهي است که به افکار او جهت
خاصي ميبخشند و بر اساس آن نظام اجتماعي و معيشتي خود را بنا ميکند. معلل
بودن معارف و انديشهها- البته به نحو موجبهي جزئيه- و تاثيرپذيري انديشه
از انگيزههاي شخصي، نه تنها از منظر درون متون ديني تاييد ميشود، بلکه
در جامعهشناسي معرفت نيز مورد پذيرش قرار گرفته است.
علاوه بر اين مطلب از دقت در حقيقت انسان و مباحث انسانشناسي به
دست ميآيد که مجموع ساحتهاي گوناگون و اضلاع وجودي متفاوت حقيقت انسان را
تشکيل دادهاند؛ بدين ترتيب نميتوان نظام معاش و معاد يا سعادت دنيوي و
اخروي انسان را از يکديگر تفکيک کرد. آيات قرآن نيز اين حقيقت را بيان
کردهاند، از جمله: «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شراً يره»[1]؛ پس هر کس هموزن ذرهاي کار خير انجام دهد آن را ميبيند و هر کس هموزن ذرهاي کار بد کرده آن را