تجربي، براي روش تعقلي ارزش معرفتي قايل ميبودند با استدلال و برهان
ميتوانستند بر وجود خداوند متعال پي ببرند و نظم جهان را حجتي بر وجود
ناظم، و ممکنات را دليل بر وجود واجب تعالي بگيرند، آن گاه دين را مخلوق
بشر و اسطورهي دروغين معرفي نميکردند؛ زيرا خداوند حکيم که دين را براي
هدايت انسانها نازل کرده است، هيچ گاه به دروغ با بشر سخن نميگويد. عقل
عملي و بديهي آدمي نيز دروغ گفتن خداوند را زشت و ناروا ميشمارد و با
کمال مطلق بودن او ناسازگار ميداند.
2. اگر دين منشا الهي نداشته باشد و جهل، وهم، ترس و مانند
اينها منشا پيدايش دين باشد- همچنان که آگوست کنت، اسپنسر، راسل و ديگران
پنداشتهاند- پس بايد ميان کاهش جهل و ترس و کاهش گرايش بشر به دين تلازم
ديده شود؛ در حالي که چنين ملازمهاي نه منطقاً صحيح است و نه آمار اجتماعي
آن را تاييد ميکند.
3. پيشفرض مدعيان اين رويکرد آن است که منطق نميتواند منشا
پيدايش فکر مذهبي باشد؛ و نتيجه گرفتهاند که امور غير منطقي، مانند ترس و
جهل، منشا گرايش بشر به مذهباند؛ ولي اصلي اين پيشفرض، ادعاي بيدليل است
و به اثبات نياز دارد.[1]
3-1. دين عهدهدار سعادت اخروي بشر (رويکرد حداقلي)
اين ديدگاه، در مسالهي گسترهي شريعت تلقي حداقلي از دين دارد.
تلقياي که از رنسانس در مغرب زمين پديد آمده است. اين رويکرد بر اين
باور است که دين به مسائل دنيوي و زندگي اجتماعي انسانها ارتباطي ندارد و
اصولاً ادارهي جامعه و برنامهريزي توسعه و تکامل اجتماعي به خرد انساني و
عقلانيت ابزاري واگذار شده است. دين فقط رابطهي معنوي انسان با خداوند
سبحان و سعادت اخروي او را تامين ميکند و اگر احکام و قوانين و آداب و
مناسکي در دين است، به پوسته و قشر دين ارتباط دارد؛ زيرا گوهر و حقيقت
دين، خداشناسي و خدايابي و سعادت اخروي انسانهاست؛ بنابراين، جامعيت و
کمال دين اسلام به سعادت ابدي انسان مربوط است نه به تنظيم نظام معيشتي و
دنيوي بشر.
شايد بتوان ريشهي تفکيک دين از اجتماع و علم و عقل را در تقسيمبندي حکمت
[1] ر. ک: شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 3، ص 561