وجه مشترک تمام دورههاي پوزيتيويسم منطقي از سوي شليک، کارناپ،
آير، آنتوني فلو، ويتگنشتاين مقدم و هير اين است که گزارههاي ديني از نظر
تجربي تحقيقپذير نيستند، پس فاقد معناي معرفتبخشاند و زبان دين به اين
دليل که از نظر تجربي قابل اثبات يا ابطال نيست، معناي محصلي ندارد.[1]
مکتب پوزيتيويسم، حتي از سوي طرفداران خود، همچون: ويتگنشتاين
متاخر و پوپر، در معرض نقد و انتقادهاي شديدي قرار گرفت؛ برخي از نقدها به
شرح ذيلاند:
الف) نظريهي تکاملي و سه مرحلهاي آگوست کنت، هيچ مويد دقيق تاريخي
و علمياي ندارد و در صورت تسامح، بايد آن را به مقطعي از تاريخ نظام
اجتماعي اروپا نسبت داد و تعميم آن به سراسر تاريخ جهان نادرست است؛ علاوه
بر اين که امروزه در فلسفهي علم، نيازمندي علم به فلسفه و تاثير متافيزيک
بر تئوريهاي علمي، مورد بحث و گفتوگو قرار گرفته است.
ب) همچنين اصل پوزيتيويسم (معناي يک گزاره، همان روش تحقيقپذيري
آن است) فاقد هرگونه تحقيقپذيري است؛ بنابراين، معنادار نيست. علاوه بر
اين که بيمعنا خواندن گزارههاي غير تجربي، نه يک اصل تحليلي و توتولوژيک
است که صدقش از خودش ظاهر گردد، و نه ترکيبي است که با مشاهده و تجربه
اثبات يا تاييد شود.
ج) پوزيتيوستها تمام گزارههاي متافيزيک را بيمعنا تلقي کردهاند؛
در حالي که پارهاي از آنها تحليلياند (مانند: هر معلولي محتاج به علت
است) و به اعتراف آنها، قضاياي تحليلي بايد معنادار باشند.
د) اصولاً، به زعم اين مکتب، گزارههاي ديني به مرحلهي صدق و کذب
نرسيدهاند؛ بنابراين، سلب صدق و کذب از گزارههاي ديني به وسيلهي
طرفداران اين نحله، بيمعناست.
ه) مهمترين نقد ما بر پوزيتيويسم، نقد مبنايي است. ما علاوه بر روش تجربي،
[1] در اين گفتار از پوزيتيويسم منطقي، بهاء الدين خرمشاهي؛ و
زبان حقيقت و منطق، اي. ج. آير، ترجمهي منوچهر بزرگمهر؛ کارناپ، آرن نائس،
ترجمهي منوچهر بزرگمهر؛ رساله وين، مير شمس الدين اديب سلطاني؛ فلسفه
دين، جان هيک، ترجمهي بهرام راد؛ تاريخ فلسفه غرب، مصطفي ملکيان، ج 4؛ علم
و دين، ايان باربور، ترجمهي بهاء الدين خرمشاهي استفاده گرديده است.