پيش فرض بايد تبيين گردد. فيلسوفان زبان اين نکتهي مهم را تذکر دادهاند
که چه بسا مفردات يک جمله معنادار باشند و آن جمله از ساختار ادبي و دستوري
صحيحي نيز برخوردار باشد، ولي با اين وجود، معنادار نباشد؛ براي مثال
جملهي «دايرهي مربع گرم است» يک جملهي بيمعناست. اين مطلب سبب شد تا
بحثي به نام ملاک معناداري مطرح گردد.
نحلهي فلسفي پوزيتويسم- که در انگلستان شکل گرفت و در «حلقهي وين» گسترش يافت- تجربهپذيري گزاره را ملاک معناداري آن ميداند.
اصطلاح پوزيتويسم در سال 1930 م در حلقهي وين به منظور احياي
دوبارهي سنت اصالت تجربهي قرن نوزدهم، به پوزيتويسم منطقي تبديل شد.
حلقهي وين، تقسيمبندي قضايا به تحليلي و ترکيبي توسط هيوم را پذيرفت و بر
اين اساس، قضاياي تجربي را که صدق و کذبشان با مشاهده تاييد ميشود،
معنادار شمرد و قضاياي متافيزيک تجربهناپذير را فاقد معنا و غير قابل صدق و
کذب تلقي کرد؛ در نتيجه، زبان دين و فلسفه (گزارههاي ديني و فلسفي) را
مهمل و فاقد معنا دانست؛ زيرا از نظر پوزيتيويستها، شرط لازم معناداري اين
است که يا جمله و گزاره تحليلي باشد (محمول از ذات موضوع استخراج و بر او
حمل شود و صدقش از خود قضيه برآيد و انکارش مستلزم تناقض باشد) و يا اين که
از نظر تجربي تحقيقپذير و اثباتپذير باشد.
بدين ترتيب، به تعبير کارناپ- يکي از اعضاي حلقهي وين- در رسالهي
«حذف ما بعدالطبيعه به وسيلهي تحليل منطقي کلام» جملههاي عاطفي، مانند چه
هواي لطيفي است! يا پرسشي، مانند خيابان سعدي کجاست؟ يا جملههاي انشايي و
متافيزيکي و ديني، از آن رو که تحقيقپذير و تجربهپذير نيستند، شبيه
جمله، يا جملههاي کاذباند.
پوزيتيويستها به مرور زمان از اثباتپذيري دست شسته و نظريهي
تاييد پذيري و سپس ابطالپذيري تجربي را دنبال کردند؛ زيرا متوجه شدند که
اگر ملاک معناداري جملهها اثبات تجربي آنها باشد، بسياري از گزارههاي
تجربي نيز بايد بيمعنا تلقي شوند؛ چون توان اثبات يقيني و 100ي را ندارند و
تنها تاييد و يا ابطال آن ميسر است. اين نحلهي فلسفي در مرحلهاي ديگر به
ابزارانگاري روي آورد و اعتراف کرد که بشر توان کشف واقع را- به صورت
اثبات يا تاييد و يا ابطال- ندارد و فقط ميتواند ذهن را قانع