روشهاي ديگر کشف معرفت (روش عقلي، شهودي، نقلي و تاريخي) را نيز داراي اعتبار منطقي و عقلايي ميدانيم.
2-3-2 نظريهي تحليل زباني
پوزيتيوستهاي منطقي از ابتداي دههي 1950 ميلادي، به دو شاخهي
منطق رمزي (سمبليک) و تحليل زباني منشعب شدند. شاخهي نخست نه تنها
گزارههاي ديني، فلسفي و ارزشي را بيمعنا خواند، بلکه آنها را از نظر
منطقِ صورت نيز معيوب شمرد؛ ولي شاخهي تحليل زباني، مشکلات بيمعنايي
گزارههاي فوق را به مادهي قضايا و کاربرد زبان نسبت داد. فيلسوفان تحليل
زباني، در زمينهي زبان دين به دو گروه منشعب شدند: گروه نخست، زبان دين را
غير شناختاري خواندند. بدين معنا گزارههاي ديني فاقد هر گونه معناي
معرفتي ميشوند، اما اعتقاد و ايمان به آنها منشا کارکردهاي فردي و
اجتماعي است. گروه دوم زبان دين را مشتمل بر معاني و مفاهيم حقيقي و غير
نمادين، يا مفاهيم غير حقيقي و نمادين دانستهاند؛ بنابراين، برخي براي
دين، زبان شناختاري قايل شده و آن را صدق و کذببردار و حاکي از واقعيتهاي
خارجي دانستهاند و عدهاي آن را غير شناختاري و فاقد توصيفگري و
حکايتگري معرفي کردند.
ويليام آلستون در مقالهي «زبان ديني» نظريههاي غير شناختاري در
زمينهي زبان دين را به چهار نظريهي ابراز احساسات، نمادين، شعايري و
اسطورهاي منشعب ساخته است.
طبق نظريهي ابراز احساسات، گزارههاي ديني بيانگر نوعي احساس خاص
متديناناند؛ براي نمونه، جملهي «خداوند خالق آسمانها و زمين است» از
واقعيت خارجي حکايت ندارد و تنها حاکي از احساسات دروني افراد متدين است.
فوير باخ، تصريح ميکند که اگر گفته شود «خدا عادل است» يعني عدالت
دوستداشتني است.
طبق نظريهي نمادين، گزارههاي ديني نمادهايي هستند که احساسات
انسانها را برميانگيزند و آن را به عمل واميدارند و به سوي تعاون و
همبستگي سوق ميدهند.
طبق تفسير شعايري، گزارههاي ديني فقط چارچوب تخيلي را فراهم ميکنند تا عمل پرستش تحقق يابد و فاقد هر گونه ارزش معرفتشناختياند.
زبان اسطورهاي دين نيز نوع خاصي از زبان نمادين است که از نگرش ويژهاي دربارهي