شِقَاقٍ بَعِيدٍ [1]؛ چنين شود، تا آنچه شيطان در سخن او افکنده،
براي کساني که در قلبهايشان بيمارياي است و نيز براي سختدلان، آزمايشي
باشد، و ستمکاران در اختلافي بزرگ گرفتارند.
4-1. آزادي و ارادهي انسان
آزادي و اختيار انسان يکي از مهمترين اصول تعليم و تربيت است.
هر انساني با تدبر در نفس و افعالش به وجود آزادي و انتخابگري در خود پي
ميبرد. حتي شيخ ابوالحسن اشعري که تا حدودي به جبر گرايش دارد به حس
انتخاب گري و ارادهي انسان اعتراف ميکند [2] و از طرف ديگر محدوديتهاي
انسان، که زاييدهي خصايص جسمي، روحي، وراثت، منطقهي جفرافيايي، اجتماعي و
سياسي است انکارناپذير است؛ با اين دو مطلبِ وجداني، نادرست بودن عقيده به
جبر (عدم اختيار انسان) و تفويض (اختيار بي قيد و شرط انسان) روشن
ميگردد. پيدايش تفکر جبرگرايي منشا ديني، فلسفي و سياسي دارد؛ از جمله
مسئلهي قضا و قدر که عامل ديني است.
مسئلهي جبرگرايي در ميان مشرکان و بتپرستان وجود داشته است. قرآن کريم ميفرمايد: سَيقُولُ الَّذِينَ اَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللهُ مَااَشْرَکْنَا وَ لاَ آبَاوُنَا
چ؛ به زودي مشرکان (براي تبرئهي خويش) ميگويند اگر خدا ميخواست نه ما
مشرک ميشديم و نه پدران ما. گزارشهاي تاريخي نشان ميدهد که پس از پيامبر
(ص) اعتقاد به جبر در ميان مسلمين رواج يافت؛ [3] اما اوج اعتقاد به جبر
در زمان بنياميه بود. قاضي الجبار معتزلي از استادش ابوعلي جبايي نقل
ميکند که اولين کسي که عقيدهي جبر را ترويج کرد، معاويه بود و اين کار را
براي توجيه و مشروعيت بخشيدن به اعمالش انجام داد.[4]
بازتاب چنين عقيدهاي، تاکيد بر آزادي انسان و انکار قضا و قدر
الهي و انکار تسلط خداوند بر افعال انسان شد. طرفداران جبر گرايشهاي
مختلفي دارند: برخي جبريهي