پروردگار من است، و به شما از دانش جز اندکي داده نشده است. اهل بيت عصمت و
طهارت (ع) نيز اين مسئله را مورد بحث و بررسي فراوان قرار دادند، ولي از
زماني که کتب فلسفي و علمي يونانيان و سريانيان، مانند آثار ارسطو، افلاطون
و مانند اينها به عربي ترجمه شد، غباري از ابهام اين واژه را فرا گرفت.
اشتراک لفظي موجود در کلمهي نفس و روح، مشکلات معرفتشناسي را چند برابر
کرد. فلاسفه و پزشکان يوناني در اثر خلط مفهوم و نقص روششناسي، نفس را بر
محرک جسم، مدبر بدن، حرارت غريزي، خون، تنفس و .. اطلاق کردند.
با دقت در آثار فيلسوفان اسلامي، چون: ابن سينا، شيخ اشراق و تا
حدودي، صدر المتالهين نيز اين سردرگميها و مغالطهي ناشي از اشترکات
لفظي مشاهد ميشود.گر چه ملاصدرا در حکمت متعاليه براي پالايش و سازگاري
اين مفاهيم با متون مقدس اسلام تلاش نمود، ولي متکلمان و پارهاي از عرفا
رهآوردهاي اين تلاش را نپذيرفتند، گر چه اين اختلاط در کلمات آنان نيز
مشاهده ميشود؛ شيخ صدوق در کتاب الاعتقاد، نفوس را همان ارواح و مخلوق اول
الهي و مايه حيات بدن دانست که در زمين باقي ماند، گرفتار زندان بدن
شدهاند. طبق احاديث نبوي، نفوس مقدسه ارواحي هستند که سبب حيات بشر، از
حسن و قبيح و صالح و طالح و مومن و کافرند.
به هر حال، ما در اين بخش از نوشتار حاضر در صدد معرفت انسان و
ابعاد و ويژگيهاي آن از ديدگاه قرآن وسنت، با قطع نظر از مفاهيم فلسفي و
کلامي يوناني، اروپايي و اسلامي هستيم تا به انسانشناسي فلسفي در مکتب
قرآن نايل آييم.
از آن جهت که بحث در حقيقت روح يک بحث فلسفي و عقلي است، ما در اين
بخش از نوشتار، از آن به انسانشناسي فلسفي تعبيرکردهايم. حدود بيست آيه
در قرآن راجع به روح و حدود صدآيه دربارهي نفس آمده است، ولي همهي آنها
به معناي روح انساني نيست. آياتي مانند: ثُمَّ خَلَقْنَا
النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا
الْمُضْغَهَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ
خَلْقاً آخَرَ[1]؛ که پس از بيان مراحل پيدايش انسان از خاک، نطفه، علقه، مضغه، عظام و لحم، به دميدن روح و خلقت جديد اشاره مينمايد، و آيات وَ نَفَخَ