نکتهي قابل توجه اين است که طرفداران اين مکتب فقط در طرح برخي
مسائل مشترکاند، ولي در جواب آنها هيچ گونه اشتراکي ندارند و در واقع
نسبت به همديگر نوعي عصيانگري ابراز ميکنند. فلسفهي اگزيستانسياليسم يک
فلسفهي انساني است و ادعايش اين است که براي مشکلات انسانها پاسخ مناسب
ارائه ميکند. پيام اصلي اگزيستانسياليستها اين است که اولاً، «خودت باش
نه ديگران»؛ ثانياً، «خودت را باش»؛ يعني به ضرر خود انساني کار مکن (البته
مراد آنها از ضرر، ضرر کاسبانه نيست)؛ ثالثاً، «خودت را بشناس». اين مکتب
تاکيد ميکند که فلسفه نبايد به مسائلي که در زندگي آدمي نقش ندارند،
بپردازد. بايد مسائلي را حل کرد که در نهايت در زندگي تغييري ايجاد کنند،
مانند ترس از مرگ، گناه، اضطراب، دلهره و مانند آن؛ از اين رو اين مکتب،
سقراط و سپس اگوستين و پاسکال را پدر فکري و فرهنگي خود معرفي ميکند؛ زيرا
اينها در فلسفهي خود نوعاً به همين مسائل رو ميآوردند.
مسائل مهم انسانشناسي در مکتب اگزيستانسياليسم
1. تفرد انساني: انسان بايد خودش را بشناسد و آن گونه که هست
باشد، نه آن گونه که ديگران ميخواهند. انسان با تودهاي شدن، همرنگ جماعت
بودن تاثير پذيرفتن از ديگران، خود بودن خويش را از دست ميدهند.
2. اوضاع حدي: انسان به علت همرنگ و همراه بودن با جماعت و جلب
رضايت ديگران، کمتر به شناخت خود نايل ميآيد، لذا براي درک شخصيت واقعي
خود محتاج حادثههاي استثنايي است؛ براي مثال وقتي که زلزله ميآيد، افراد
ترسو و شتابزده از شجاعان شناخته ميشوند. کارل ياسپرس اوضاع حدي و حوادث
مهمي که باعث شناخت خويشتن خويش ميشود را در چهار امر خلاصه ميکند که
عبارتاند از:
احساس نزديکي به مرگ، احساس گناه، احساس نااميدي و احساس اضطراب.
3. درون ماندگاري: اگزيستانسياليستها، مانند مکتب پديدار شناسي، معتقد بودند که